خودتو با یه شعر وصف کن...!

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول، خرخویش براند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در پست ریاست ابدالدهر بماند!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
اكنون كه اين در شبانه را مي بنديم ،
عشق من!
همراه من بيا! به تو در توي سايه
ها ....
روياهايت را فرو گذار!
با آسمانت به چشمانم در آ !
در خونم جاري شو ! چونان رودخانه اي وحشي!

در خونم جاری شو....

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ياد ايامي كه در گلشن فغاني داشتيم
در ميان لاله و گل اشنايي داشتيم
گرد آن شمع طرب مي سوختيم پروانه وار
پاي آن سرو روان اشك رواني داشتيم
آتشم برجان ولي از شكوه لب خاموش بود
عشق را از اشك حسرت ترجماني داشتيم
درد بي عشقي زجانم برده طاقت
ورنه من داشتم آرام تا آرام جاني داشتيم
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از باغ می برند ؛چراغانیت کنند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تا کاج شبهای زمستانیت کنند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] با این بهانه که بارانیت کنند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یوسف!! به این رها شدن از چاه دل نبند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] این بار می برند که زندانیت کنند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای گل گمان نکن به شب جشن می روی ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک نقطه بیش فرق بین رحیم و رجیم نیست ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] از نقطه ای بترس که شیطانیت کند ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آب طلب نکرده همیشه مراد نیست ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند ... [/FONT]
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
حاشا که من بموسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
از نامه سیاه نترسم که روز حشر
با فیض او صد از این نامه طی کنم
 

ارسن

عضو جدید
کم گوی کم خور کم خفت عمر را به نادانی به اخر مرسان

بر شکسته و ریخته و گذشته غم مخور جمع مال را اقبال دان خرج ناکردنش را ادبار
 

ویدا

عضو جدید
من با نگاه روشن خویش راهی خواهم گشود برای فردا های تو
و چنان آرزو مندانه دعایت خواهم کرد
که مطمئن باشی خون زندگی همواره در رگ هایت جریان خواهد داشت...
اما من که زمانی طولانی عاشقت بوده ام
چنان در سپیدی زمان گم خواهم شد
که تو
حتی در دفتر خاطرات کهنه ات هم نشانی از من نیابی!
من خواهم رفت....
و تو بال و پر خواهی گشود...
و همچنان از سرسره ی زندگی پایین خواهی لغزید....
و فراموشت خواهد شد که:
چه معصومانه دوستت داشتم...!

(تقدیم به سایه ی ظهر های داغ تابستانی من....)
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل بارون اگه نباري

خبر از حال من نداري

بي تو پرپر ميشم دو روزه

دلِ سنگت،برام مي سوزه

:cry:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رفته ام از یاد
گفته ام با باد
رمز زیستن را
راز بودن را
 

Mahdi JooN

عضو جدید
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
 

ارسن

عضو جدید
انصاری

انصاری

هر که دانست قسام , قسمت بد نکرد از حسد برست
در کارهای مهم سست همت و ضعیف رای مباش
 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حيف نباشد كه دوست دوستر از جان ماست
مايه پر هيز گار قوت صبر ست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهایم کردی و رهایت نکردم!
گفتم حرف ِ دل یکی ستّ
هفتصدمین پادشاه راهم اگر به خواب ببینی،
کنار ِ کوچه ی بغض و بیداری
منتظرت خواهم ماند!
چشمهایم را بر پوزخند ِ این آن بستم
و چهره ی تو را دیدم!
گوشهایم را بر زخم زبان این آن بستم
و صدای تو را شنیدم!
دلم روشن بود که یک روز،
از زوایای گریه هایم ظهور می کنی
!
حالا هم،
از دیدن ِ این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمی کنم!
قفط کمی نگران می شوم!
می ترسم روزی در آینه،
تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشی!
تنها از همین می ترسم!!!!!
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراپا اگر زرد وپژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده‌ایم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی دوشنبه ات
جانماز ترمه ام را پهن می کنم
و تو نگاه می کنی
سبز سبز سبز می شوم !

حالا می خواهم ابتدای هر اذان
برایت شعر اول وقت بگویم !
برایت
از دوشنبه های اتفاق
از عصر های مرده
از کبوتران سکوت وعلاقه !

به ارتفاع که رسیدم یادم افتاد
که اتفاق حتی از پیاله ی آب هم می افتد
به ارتفاع که رسیدم
آسمان افتاد
تو به پیراهنم آمدی و
ششمین روز از آخرین نسل غروب بود که
عاشق شدم!!!




 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
خم گوی سر خود گیر که خمخانه خرابست
گر خم بهشتست بریزید که بی دوست
هر شربت غدبم که دهی عین عذابست
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
 

Mahdi JooN

عضو جدید
آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی
 

Similar threads

بالا