مشاعرۀ سنّتی

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمده از پارس یغما می برد:surprised:


 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما میبرد
ترک از خراسان آمده از پارس یغما می برد:surprised:



درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز

 

shimikarbordi

عضو جدید
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من می دانی؟
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
 

alireza23

کاربر فعال
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز


ز عشقت باز طشت از بام افتاد
فرست از بام باز آن نردبان را!
مرا گویند بامش از چه سوی است؟
از آن سویی که آوردند جان را


مولانا(کلیات شمس)
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز عشقت باز طشت از بام افتاد
فرست از بام باز آن نردبان را!
مرا گویند بامش از چه سوی است؟
از آن سویی که آوردند جان را


مولانا(کلیات شمس)


اگر يک سو کني زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روي لاله رنگ خود خجالت‌ها دهي گل را

مرا پيش لب لعل تو سربازيست در خاطر
اگر چه پيش روي تو سربازيست کاکل را
 

alireza23

کاربر فعال
اگر يک سو کني زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روي لاله رنگ خود خجالت‌ها دهي گل را

مرا پيش لب لعل تو سربازيست در خاطر
اگر چه پيش روي تو سربازيست کاکل را
اگر تو عاشقی غم را رها کن
عروسی بین و ماتم را رها کن
تو دریا باش و کشتی را برانداز
تو عالم باش و عالم را رها کن
 

mare

عضو جدید
دیگر تبار تیره انسان برای زیست
محتاج قصه های دروغین خویش نیست
ما ذهن پاک کودک معصوم را
با قصه های پری و جن
و قصرهای نور آلود می کنیم
آیا هنوز هم دلبسته کالسکه زرینی؟
آیا هنوز هم ،
در خواب ناز قصرهای طلایی را
می بینی؟
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
يار من آن که لطف خداوند يار اوست
بيداد و داد و رد و قبول اختيار اوست
 

alireza23

کاربر فعال
جام پر کن ساقیا! آتش بزن اندر غمان
مست کن جان را که تا اندر رسد در کاروان
از خم آن می که گر سرپوش برخیزد از او
بررود بر چرخ بویش، مست گردد آسمان
 

at_gh

عضو جدید
ندارم دستت از دامن بجز در خاك و آندم هم
كه بر خاكم روان گردي بگيرد دامنت گردم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
 

at_gh

عضو جدید
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ساقی و مطرب ومی جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
 

at_gh

عضو جدید
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
 

noshdaroo

عضو جدید
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است
ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
تو كز سراي طبيعت نمي روي بيرون
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد:gol::gol:
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو كز سراي طبيعت نمي روي بيرون
كجا به كوي طريقت گذر تواني كرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد:gol::gol:


در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
 

noshdaroo

عضو جدید
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
از آن رو هست ياران را صفاها با مي لعلش
كه غير از راستي نقشي در آن جوهر نمي گيرد
سر و چشمي چنين دلكش تو گويي چشم از او بردوز
برو كاين وعظ بي معني مرا در سر نمي گيرد:gol:
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
از آن رو هست ياران را صفاها با مي لعلش
كه غير از راستي نقشي در آن جوهر نمي گيرد
سر و چشمي چنين دلكش تو گويي چشم از او بردوز
برو كاين وعظ بي معني مرا در سر نمي گيرد:gol:


دل، دولت خرمی ندارد
جان، راحت بی‌غمی ندارد

دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
 

noshdaroo

عضو جدید
دل، دولت خرمی ندارد
جان، راحت بی‌غمی ندارد

دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
 
  • Like
واکنش ها: barg

barg

عضو جدید
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

سلام!!!!

مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
 

at_gh

عضو جدید
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
 

m0nire

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام تو را خواند شعری سپید
در غزلستان خیالم دوید
در پی نام تو غزل هست مست
آمد و در خلوت شعرم نشست
 

at_gh

عضو جدید
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حاليا نيرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کيخسرو طلب کافراسياب انداختی
هر کسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت
زان ميان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ويران ما
سايه دولت بر اين کنج خراب انداختی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا