توبهٔ خویش و آن من بشکن
کین نه توبه است زور و بهتانست
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا را
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت میکنم
تو کعبه ای هر جا روم قصد مقامت میکنم
معرفت دُر گرانییست که به هر کس ندهد
پر طاووس قشنگ است و به کرکس ندهد
من گذشتم به شتاب از در و دشتدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای تو شده جان نیز هم
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز؟
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
تند بادی کرد سیرش را تباه
روزگار اهل کشتی شد تباه
هرگز نگویمت که دست من بگیر
عمری گرفته ای مبادا رها کنی
یکی شاخ پیدا کن از تخم من
چو خورشید تابنده بر انجمن
شبستان همه پر شد از گفت و گوینازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
شبستان همه پر شد از گفت و گوی
که اینت سر و تاج فرهنگ جوی
همه نیکوی در جهان بهر تستیاران چه غریبانه رفتند ازین خانه
هم شمع ما سوخته هم پروانه
همه نیکوی در جهان بهر تست
ز یزدان بهانه نبایدت جست
دوستی را چو نباشد بنیادتا توانی دلی بدست آر
دل شکستن هنر نبود
دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را باید از دست نداد
یکی تازیی بر نشسته سیاهدر ره منزل لیلی که خطر هاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
یکی تازیی بر نشسته سیاه
همی گرد نعلش برآمد به ماه
هوای کوی تو از سر نمی رود آری
غریب را دل سر گسته با وطن باشد........
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |