بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
گیسوی تو قصه ای پر از تعلیق است
جمعی است که حاصلش فقط تفریق است
موهات چلیپایی و ابرو کوفی
خط لب تو چقدر نستعلیق است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


دفتر به مقابل و قلم در دستم

در نیم شبی یادِ خدا می بستم

گفتم که خدا کجاسب ؟ در گوشِ دلم

آهسته کسی گفت :من اینجا هستم
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از اینکه شعر هایم بی تو
چگونه آغاز میشود
از اینکه غزلهایم در پایان
بی تو چگونه به خواب می رود
من از اینکه دو بیتی زندگیم
بدون تو یک بیت بماند ، می ترسم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مي روم اما نمي پرسم ز خويش :
ره كجا؟... منزل كجا؟... مقصود چيست؟...
بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
كاين دل ديوانه را معبود كيست!...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
کوتاه تر از همیشه
دلتنگ تر از آنم که دلتنگیم را بنویسم
ای کاش دلتنگی های آدمی را باد باخود میبرد...
جاده الهی کمرت بشکنه...
...و اما:
سازت را با بهار کوک کن
من را با چشم هات
آغوش ت
رود آرامی ست
به دریا نرسیده
مرا غرق خواهد کرد!
برای از تو گذشتن
به هیچ چیز
نیاز ندارم
فقط چشم هایم را می بندم
و می گذرم
چقدر زیباست دوست دارم
حتا زیباتر از تو!
...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای شروع دلپذیر مثل خورشید بی‌نظیر

به تو تقدیم می‌کنم عشــقــو از مـن بپـذیر

ای قشنگ‌ترین بهانه واسه گفتن ترانه

من یه عشق جاودانه به تو تقدیم می‌کـنم

در این غربت شبانه با صداقت عاشقانه

قلبمو با این تــرانه به تــو تقــدیم مــی‌کنم

ای طلــوع مــاندگــار گــل همیشه بهار

به تو تقدیم می‌کنم هرچه هست درروزگار

گفته‌ها ناگفته‌ها هرچه هست در باورم

به تــو تقـــدیــم مـــی‌کنـــم آرزوی آخــــرم
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
گل یا پوچ؟
دستت را باز نکن، حسم را تباه مکن.
بگذار فقط تصور کنم که در دستانت برایم کمی عشق پنهان است.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کاش می دانستی
در سحرگاه یکی صبح بهار
همچو خورشید جهان را دیدن
به تن خسته شب آب سحر پاشیدن
وندر آن شوکت باغ و گل و ریحان دیدن
سوسن و یاسمن و سنبل و نسرین چیدن
چه صفایی دارد
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دیگرفکرنمی کردم بازگردی!
***
دیرگاه شده بود
بادآمده
ردقدم هات راکوچانده
خانه را
گردمرگ پاشیده بود.
خاکستری
رنگی شده بودنشسته درباورم
وغروب
پاشیده درچشمم.
***
دیگرفکرنمی کردم بازگردی!
اماتو
بازگشته ای
پنجره های خانه راگشوده
پرده هارابه دست بادسپرده ای
وعطرنسترن...؛آه!
توبازگشته ای؛ولی
من هنوزخانه را
گردگیری نکرده ام!

" رضا کاظمی "
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم




 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
.
.
.
.
توكي خواهي آمد
همراه روزهايي كه
نفس هايت
خورشيدرامعنامي كرد
وخنده هايت
ستاره هاراتك به تك
به دامنم مي ريخت ؟

توكي خواهي آمد
كنارپنجره ام بايستي -بگويي:
هواكه خوب است
آسمان هم كه صاف
فكرنمي كني
پنجره اضافي باشد؟

توكي خواهي آمد
همراه روزهايي كه
زنده بودم؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


قاصدک ...


شعر مرا از بر کن

بنشین روی نسیمی

که ز احساس برون می آید

برو آن گوشه باغ

سمت آن نرگس مست

که ز تنهایی خود دلتنگ است

و بخوان در گوشش

و بگو باور کن

یک نفر یاد تو را

دمی از دل نبرد ...


 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلتنگی من تمام نمی‌شود

همین که فکر کنم


من و تو

دو نفریم

دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تنها بهانه ام برای زنده ماندن فردا ست که شاید فردا مثل امروز نباشد

شاید تو فردا با من باشی تو بهانه ای برای فردا شدن من

بمان بهانه ی من نگذار بهانه ای برای زندگی نداشته باشم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روی دیدار توام نیست ، وضو از چه کنم ؟!
دیگر این جامه ی صدوصله رفو از چه کنم ؟!

قید هستی ، همه جا همره من میآید
با چنین نامه سیاهی به تو رو از چه کنم ؟!


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدام کن بال فریادم
نمیره عشقت از یادم
منی که بی وفایی رو
جوابش رو وفا دادم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کار عمر آسان گرفتم کار عشق آسان نشد
سر بصحرا نهادم بهردل سامان نشد
ناله ازیاد بردم دیگر این دل دل نماند
سردو خاموش اوفتادم دیگر این جان جان نماند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روز با تو بودم
امروز بی توام

آن روز که با تو بودم
- بی تو بودم
امروز که بی توام
با توام -

حمید مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدام کن عطر آزادی
تو عشقو یاد من دادی
بگیر دستی که افتاده
اگر از پا نیفتادی
صدام کن تا هنوز روزه
که فردا مرگ امروزه
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز



رفته ایی
و من هر روز
به موریانه هایی فکر می کنم
که آهسته و آرام
گوشه های خیالم را می جوند.
تا بی " خیال " نشده ام
برگرد !
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است.

بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است.

بیا بنگر چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده درین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی .

شب افتاده است و من تنها و تاریکم .

و در ایوان من دیریست

در خوابند

پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=courier new, courier, mono] مثل لحظه ای که من در آن لحظه برای تو اشک میریختم[/FONT]​
و با صدایم به تو آرامش میدادم با همان آرامش عاشقانه ات
مرا دوست داشته باش....
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در این بحبوحه ی تشویش وار حس هایم هراز گاهی یادم می افتد که دوستت دارم!...

.
.
.
.
.

و روزها و هفته ها می گذرد...
و هر لحظه دلتنگ تر می شوم و هر لحظه دل سنگ تر می شوی...
دوستت دارم حتی اگر سنگ شوی........:gol:

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابر می پیچید به پای نور
نور می تابد به چشم ابر

پیچک لرزان
می کشاند خویش
تا سر دیوار

نور می خندد با غم ِ پیچک

لیک خاموش است
همچنان دیوار

ابر می پیچد به پای نور

من به خود می پیچم از اندوه
سایه ی دیوارمیگرید
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز


تمام هستی ام را برگی کن!
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا
و همه هستی مرا
تقدیس می کند!:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از همان روزی که دست حضرت " قابیل"
گشت آلوده به خون حضرت " هابیل"
از همان روزی که فرزندان " آدم"
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدميت مرد، گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که " یوسف" را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود! بعد، دنیا، هی پر از آدم شد و این آسیاب،
گشت و گشت، قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ، آدمیت برنگشت!
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار، از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر، حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله، اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در گویری سوت و کور، در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است!

فریدون مشیری
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اهل هوایی نشدم

من شمایی نشدم

اگر چه در قفس ولی

ساکن جایی نشدم ...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
می ترسی از خودت

از من

و از پایان این بازی پنهان

که کمی نه…

خیلی دیر آغاز شده

مثل کتابی که از آخر ورق می خورد

حدس پایان

پایان حدس ها…
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا