sonichka
عضو جدید
انديشههاي اقتصادي كه اغلب بد فهميده ميشوند
توماس مایر
مترجم: جعفر خیرخواهان
ناخالص با خالص و دوباره شمردن با يكبار شمردن تفاوت دارد
ميخواهيم به سخنان جري بوستر، مدير كنگره شهر الف كه به شوراي شهر گزارش ميدهد گوش كنيم.
«آيا به این فكر کردهاید که چقدر عالي ميشود اگر شهر ما بتواند گردهمايي سال 2012 انجمن ملي آرايشگران چپ دست را برگزار كند؟ براي اينكه شهر ما پذيرفته شود تنها نیاز است دو ميليون دلار يارانه به اين انجمن بدهيم. اما وقتي 3 ميليون دلاري را كه آرايشگران چپ دست در هتلها خرج خواهند كرد، 2 ميليون دلاري كه صرف غذاي خود ميكنند و 1 ميليون دلاري كه در بخش سرگرميها خرج ميشود با هم جمع كنيم و به آن مبلغ 4 ميليون دلاري را بيفزاييم كه اين صنايع به عنوان دستمزدهاي اضافي خواهند پرداخت، به اضافه 1 ميليون دلار درآمد بيشتر مالياتي كه از بابت همه اين مخارج اضافي به جيب شهرداري ميرود، پس ميتوان ديد كه سودي قابل توجه نصيب ما ميشود: با تنها 2 ميليون دلار يارانه دادن، 11 ميليون دلار دريافت میکنیم. آيا اين واقعا معامله خوبي نيست؟»
نه، اصلا اينطورها هم که وی گفته است نيست: چون رقم 11 ميليون دلاري، يك مجموع بيمعنا است كه برخي از اقلام را دو بار شمرده است و نيز دريافتيهاي خالص و ناخالص را مخلوط ميكند. بنابراين جري به 6 ميليون دلاري كه آرايشگران در هتلها، رستورانها و تفريحات صرف ميكنند 4 ميليون دلاری را اضافه ميكند كه اين صنايع توليدي به صورت دستمزد پرداخت خواهند كرد. اما اين 4 ميليون دلار دستمزد بیش از اين يكبار شمرده شده بود به اين صورت كه بخشي از همان 6 ميليون دلار دريافتي صنايع هتلها، رستورانها و تفريحات به حساب میآید. يا بخواهيم جور ديگر بگوييم، براي محاسبه نفع «خالص» به هتلها و سايرين، بايد از 6 ميليون دلاری که آنها دریافت میکنند، 4 ميليون دلاري را كه بايد به صورت دستمزد بپردازند، كسر كنيم. تنها در آن صورت است كه ميتوانيم 4 ميليون دلار دستمزدهاي دريافتي كارگران در اين صنايع را به عنوان بخشي از منافع ناشي از گردهمايي آرايشگران حساب كنيم. به همين ترتيب، 1 ميليون دلار مالياتهايي كه جري اضافه كرد بخشي از همان 6 ميليون دلاري است كه او قبلا يكبار به عنوان دريافتيهاي شهر حساب كرده است.
بهعلاوه حتي اگر جري اعداد خالص و ناخالص را مخلوط نكرده بود و به درستي ميگفت كه شهر الف، كسب و كارها و كاركنانشان از اين گردهمايي تنها 6 ميلیون دلار دريافت خواهند كرد، او هنوز دفاع محكمهپسندي از اينكه بايد 2 ميلیون دلار يارانه به آنها بدهد، نكرده است؛ چون 6 ميلیون دلار درآمد مستقيما با 2 ميلیون دلار يارانه قابل مقايسه نيست. يارانه زيان «خالص» به شهر محسوب ميشود كه سرانجام بايد از محل افزايش مالياتها يا كاهش دادن خدمات شهري بهتدريج تامين و جبران گردد. برعكس آن، 6 ميلیون دلاري است كه از گردهمايي به ساكنان شهر ميرسد و اصلا نفع «خالص» نيست. آرايشگران در عوض 6 ميلیون دلاري كه خرج ميكنند كالاها و خدمات را دريافت ميكنند. كارگران شهر الف بايد بيشتر از گذشته كار كنند، مبلمان و اثاثيه هتلها سريعتر فرسوده و مستهلك خواهد شد و شهر الف بابت غذاها و نوشيدنيهايي كه از جاهاي ديگر وارد ميكند، پول خواهد پرداخت.
هزينه فرصت با هزينه پولي تفاوت دارد
هزينه فرصت يكي از پايهايترين مفاهيم در علم اقتصاد است كه هر زمان تصميم ميگيريم عملی را به جاي عمل ديگر انتخاب كنيم سر و كلهاش پيدا ميشود. اين هزينه با مفهوم هزينه در استفاده هر روزه از آن تفاوت دارد از اين جهت كه به هزينهها به صورت فرصتهاي از دست رفته نگاه ميكند. اين لزوما در تضاد با مفهوم متعارف هزينهها نيست. اما اگر برحسب هزينههاي فرصت فكر ميكنيد احتمال كمتري دارد كه برخي هزينههاي نه كاملا بديهي را ناديده بگیرید چون هزينههاي فرصت پیش رو و در مركز توجه شما قرار ميگيرند، بدان جهت كه ميدانيد با توجه به محدود بودن منابع، اگر منابع بيشتري را براي رسيدن به يك هدف استفاده كنيد، منابع كمتري براي رسيدن به ساير اهدافتان در دسترس خواهيد داشت. فرض كنيد يك بنگاه، مالك ماشينآلاتي است كه ميتوان از آنها براي توليد دستگاه آبميوهگيري يا اتوي برقي استفاده كرد. با اين فرض كه راهاندازي ماشينآلات نياز به هيچ گونه هزينه قابل توجهي، از قبيل برق و فرسودگي، نداشته باشد به طوري كه هزينه- در تعريف متعارف آن- براي استفاده از ماشينآلات در توليد آبميوهگيري، صفر باشد. آيا منظور اين است كه بنگاه براي تصميمگيري در اينباره كه آبميوهگيري توليد كند يا خير، بايد هزينه استفاده از ماشينآلات را صفر در نظر بگيرد؟ خير: نبايد اينكار را بكند. هزينه مرتبط استفاده از ماشينآلات در توليد آبميوهگيري، اين است كه بنگاه با استفاده از همان ماشين آلات در توليد اتوي برقی، چقدر ميتوانست درآمد كسب نمايد.
يا اين پرسش را در نظر بگيريد كه آيا بيشتر محصولاتي كه ما ميخريم بايد محكمتر بوده و عمر بيشتري داشته باشند. پاسخ بديهي اين است «البته كه بايد اينطور باشد،» اما اعتبار این پاسخ تا لحظهای است که شما ميپرسيد آنچه محصولات را محكمتر ميسازد به هزينهها و بنابراين قيمت ربط پیدا میکند. ميزان بهينه محكم بودن، در بين ساير چيزها به ميزان كهنه شدن به واسطه پيشرفتهاي فني و به نرخ بهرهاي كه ما خدمات آينده آنها را تنزيل ميكنيم بستگي دارد. كادر 1 مثال ديگري در اینباره ارائه ميدهد.
سياستها نيز هزينههاي فرصت دارند. در مورد بسياري از سياستهاي اقتصادي، هزينههاي پولي آنها برآوردهاي تقريبا كافي از هزينههاي فرصتشان هستند، اما نه در مورد همه آنها. اينجا مثالي آوردهايم. پارهاي از مردم طرفدار برقراري دوباره خدمت نظام اجباري هستند چون كه فكر ميكنند، نظام اجباري جلوي ماجراجوييهاي نظامي را ميگيرد، يا اينكه خدمت نظام، وظيفه شهروندي است، يا مثلا اينكه خدمت نظام، نظم و انضباط به شدت مورد نياز را به مردان (و زنان؟) جوان ميدهد. ادعاهايي كه مطرح شد شايد درست و شايد هم نادرست باشد. اما آنها قطعا در اشتباه خواهند بود اگر بخواهند به زبان اقتصادي صحبت كرده و ادعا كنند خدمت اجباري براي كشور كم هزينهتر خواهد بود چون به فرد مشمول خدمت، پول كمتري نسبت به فرد داوطلب خدمت پرداخت خواهد شد. اگر چه دولت دستمزد پايينتري به فرد مشمول خدمت ميپردازد، اما منابع بيشتري را نسبت به حالتي كه به افراد داوطلب متكي بود مصرف خواهد كرد (كه سنجه درست هزينهها هم همين منابع مصرف شده جامعه است.) توضيح ميدهيم چرا. فرض كنيد ارتش يك سرباز اضافي ميخواهد و بنابراين پيشنهاد ميدهد كه سالي 40 هزار دلار به هر كدام از جك يا بيل بپردازد. براي اينكه مثال را ساده نگه داريم فرض كنيد كه جداي از هر نفع يا زيان درآمدي، هر دو نفر بين اينكه سرباز يا غيرنظامي باشند بيتفاوت هستند. جك پاسخ منفي ميدهد چون كه او در بخش غيرنظامي درآمد 70 هزار دلاري دارد. بيل كه 39 هزار دلار درآمد دارد پاسخ مثبت ميدهد. حالت برعكس را در نظر بگيريم كه خدمت نظام اجباري باشد به طوري كه ارتش مجبور نخواهد بود با كارفرمايان غيرنظامي براي جذب نيروي كار رقابت كند، در اين حالت ارتش به فرد مشمول وظيفه مثلا 30 هزار دلار ميپردازد و از يك قرعهكشي براي انتخاب جك يا بيل استفاده ميكند. اگر فرد انتخاب شده بيل باشد وضع مالي وي نسبت به حالتي كه خدمت اجباري نداشتيم و او ميتوانست هر سال 39 هزار به دست آورد 9 هزار دلار بدتر ميشود. اما فرض كنيد رايانه جك را انتخاب كرده است. وضع مالي او 40 هزار دلار (70 هزار دلار منهاي 30 هزار دلار) بدتر ميشود. اما نفع ارتش تنها آن 9 هزار دلار كمتري است كه در حالت نظام داوطلبانه مجبور بود به بيل بپردازد تا او را جذب ارتش نمايد. از آنجا كه نميدانيم رايانه كداميك از اين دو نفر را انتخاب خواهد كرد، منطقي است كه ميانگين زيان از نظام اجباري را رقم 24500 دلار تعيين كنيم (5/0 ضربدر 9000 هزار دلار به بيل بهعلاوه 5/0 ضربدر 40000 دلار به جك.) با توجه به اينكه نفع دولت از نظام اجباري فقط 9000 دلار است، نظام اجباري توجيه اقتصادي نخواهد داشت. البته اين نظام ارزانتر به نظر ميرسد فقط زماني كه صرفا به پولی كه ارتش ميپردازد توجه ميكنيم و هزينه فرصت براي جامعه را در نظر نميگيريم.
آنچه گفتيم ظاهرا نتيجه قاطعي درباره هزينه نظام اجباري در قياس با ارتش داوطلبانه است، اما بايد اصلاحيهاي بدان بيفزايم. پولي كه دولت به سربازانش ميپردازد چيزي نيست كه از آسمان و به شكل بارانی ملايم فرود آمده باشد، بلكه پولي است كه از جيب مالياتدهندگان بيرون آمده است و مالياتها هزينه اجتماعي بر اقتصاد تحميل ميكنند. براي مثال اگر از درآمدها با نرخ نهايي 33 درصد ماليات گرفته شود، شخصي كه ميتواند با يك ساعت كار اضافي 30 دلار کالا و خدمات توليد نمايد، اما هر ساعت فراغت برايش 25 دلار ارزش دارد، آن يك ساعت اضافي را كار نخواهد كرد، چون درآمد پس از ماليات فقط 20 دلاري به دست خواهد آورد (30 دلار ضرب در 67/0)، كه 5 دلار كمتر از نفعي است كه وي از لذت فراغت كسب ميكند. اين ماليات باعث ناكارآيي ميشود چون اقتصاد به طور كلي 30 دلار توليد را از دست ميدهد، در حالي كه او فقط 25 دلار ارزش از فراغت كسب ميكند. پس قابل درك است كه حقوق بالاتر دادن به ارتش داوطلبانه مستلزم مالياتهاي بالاتر است. اين بار اضافي مالياتستاني چه بسا از منفعت بيشتر بحث شده اتكا به ارتش داوطلب فراتر رود، اما در عمل بسيار دور از ذهن است كه اينطور شود.
با توجه به اهميت هزينه فرصت، مثال ديگري هم میآوریم. شما ورقه قرضه 10 هزار دلاري ميخريد كه 5 درصد بهره ميپردازد. دقيقا پس از خريد شما، نرخ بهره به 6 درصد افزايش مييابد و ارزش ورقه قرضهتان اكنون كمتر از 10 هزار دلاري ميشود كه پول بابتش داديد. (براي اينكه بفهميم چرا نرخ بهره بر قيمت ورقه قرضه تاثير ميگذارد كادر 2 را نگاه كنيد.) برادر زن نفرتانگيز شما شروع به دلسوزي برايتان ميكند و از سرمايهگذاريهاي موفق خويش برايتان صحبت ميكند. بنابراين شما به تندي و بيهيچ ملاحظهاي به او ميگوييد كه او اشتباه ميكند، ورق قرضه شما هنوز هم همان 500 دلاري كه قبلا سود ميپرداخت را خواهد پرداخت و مثل قبل به ميزان 10 هزار دلار قابل تبديل به پول نقد است، پس چه زياني وجود دارد؟ خوشبختانه از جهت آرامش خاطر شما، برادرزنتان هيچ چيز درباره هزينه فرصت نميداند پس او من مني كرده و يواشكي جيم ميشود. اما خواهرزنتان از هزينه فرصت سر در ميآورد. او به اين نكته اشاره ميكند كه اگر شما منتظر مانده بوديد و ديرتر ورقه قرضه را ميخريديد اكنون به جاي 500 دلار در سال، 600 دلار به دست ميآورديد. حالا اين شما هستيد كه من من كرده و جيم ميشويد، چون برحسب هزينه فرصت، 100 دلار زيان كردهايد.
براي مثالهاي ديگر به آدمهايي دقت كنيد كه با حرارت و جديت تمام چيزهايي مثل اين به شما ميگويند: «ما بايد مطمئن شويم كه محل كار تا جايي كه ميدانيم ايمن باشد.» يا «ما بايد هر آنچه از جنبه فني عملي است انجام دهيم تا جلوي سوانح هوايي را بگيريم، بدون توجه به هزينهها و تاثیری كه اين كار بر سود شركتهاي هوايي ميگذارد.»
تجزيه و تحليل هزينه- فايده
اينك به تحليل هزينه- فايده ميرسيم، و همانطور كه از نام آن پيدا است، منافع و هزينههاي فرصت يك سياست خاص را مقايسه ميكند. اين روشی بديهي براي ارزيابي يك سياست به نظر ميرسد، اما اين روش اصلا بيدردسر و روشن نيست چون معمولا، هر چند نه هميشه، هزينهها و فايدهها با واحدهاي متفاوت ظاهر ميشوند. وقتي كه آنها با واحدهاي يكساني بيان ميشوند مسائل ساده ميشود: براي مثال، اگر 10 ميليون دلار هزينه صرف امور ايمني ميكنيم و ميدانيم خرج كردن آن پول براي بهبود خدمات آمبولانس به طور ميانگين جان ده نفر را در سال نجات خواهد داد، در حالي كه خرج آن پول در بهبود حفاظهاي خطوط ريلي، جان بيست نفر را نجات ميدهد، به خوبي ميدانيم كه چكار بايد بكنيم. اما فرض ميكنيم علاوه بر اين ميتوانيم آن پول را صرف افزايش تعداد وكلاي تسخيري در دادگاهها كنيم كه برآورد ميشود منجر به صد مورد كاهش در محكوميتهاي به ناحق ميشود. اينك براي اينكه تصميم بگيريم بهترين سياست كدام است بايد به طریقی اینها را قيمتگذاري كنيم يعني ارزش نجات جان يك انسان و جلوگيري از شكست در اجراي عدالت را به دلار بيان كنيم. چگونه اين كار را انجام دهيم؟ براي ارزشگذاري نجات جان يك انسان ميتوان سعي در برآورد ارزش پولي كرد كه مردم براي زندگي خويش قائل هستند كه اين كار با مقايسه دستمزدهاي مورد نياز براي جذب كارگران به مشاغلي كه نياز به سطوح مهارت و تلاش مشابه دارد، اما از جهاتي خطرناكتر از ساير مشاغل ديگر است انجام ميشود. اين روش به هيچ وجه مطلوب نيست هم چون كارگران ميزان ارزيابي غيرواقعي از خطر از دست دادن جانشان در مشاغل پرخطرتر دارند و همچون آنهايي كه مشاغل پرخطرتري دارند احتمال ميرود زندگي خود را از يك شخص معمولي كمتر ارزشگذاري كنند. اما به هر صورت تصويري از واقعيت به ما ميدهد. تخمينزدن زيان ناشي از اينكه شخصی به ناحق محكوم به مجازات ميشود حتي نامعلومتر است، اما اگر شما سياستگذاري باشيد كه مجبوريد تصميم بگيريد چگونه 10 ميليون دلار را تخصيص دهيد، مشخص يا نامشخص، بايد هر جور است یک حدس و گمان بزنيد، دقيقا مثل فرد بخشندهای كه بايد تصميم بگيرد چقدر پول خود را براي نجات قحطيزدگان بدهد و چقدر آن را به اركستر سمفوني محلي بفرستد.
برخي از مردم چنين استدلال كردني را از نظر اخلاقي انزجارآور ميبينند. آنها براي زندگي انسان مبلغ معيني پول در نظر گرفتن را مشابه با آن ذهنيتي ميبينند كه براي ما گولاگها و اردوگاههاي مرگ نازي به ارمغان آورد. اقتصادداني كه تحليل هزينه- فايده انجام ميدهد فقط يك پاسخ براي آنها دارد: «آيا شما در زندگي شخصي خودتان، ارزش بينهايتي براي جان انسان قائل هستيد؟ اگر اينطور است آيا رانندگي ميكنيد و اگر رانندگي ميكنيد، آيا دست كم هر روز ترمزهاي خودرویتان را معاينه و بازبيني ميكنيد و آيا هرگز بيش از سرعت مطمئنه يا مجاز رانندگي نميكنيد؟» و اينطور پاسخ دادن كه ما مجازيم براي زندگي خودمان ارزش بگذاريم، اما نه روي زندگي ساير مردم، هم فايدهاي ندارد؛ چون وقتي كه رانندگي ميكنيم جان ساير مردم را به خطر مياندازيم.
توماس مایر
مترجم: جعفر خیرخواهان
ناخالص با خالص و دوباره شمردن با يكبار شمردن تفاوت دارد
ميخواهيم به سخنان جري بوستر، مدير كنگره شهر الف كه به شوراي شهر گزارش ميدهد گوش كنيم.
«آيا به این فكر کردهاید که چقدر عالي ميشود اگر شهر ما بتواند گردهمايي سال 2012 انجمن ملي آرايشگران چپ دست را برگزار كند؟ براي اينكه شهر ما پذيرفته شود تنها نیاز است دو ميليون دلار يارانه به اين انجمن بدهيم. اما وقتي 3 ميليون دلاري را كه آرايشگران چپ دست در هتلها خرج خواهند كرد، 2 ميليون دلاري كه صرف غذاي خود ميكنند و 1 ميليون دلاري كه در بخش سرگرميها خرج ميشود با هم جمع كنيم و به آن مبلغ 4 ميليون دلاري را بيفزاييم كه اين صنايع به عنوان دستمزدهاي اضافي خواهند پرداخت، به اضافه 1 ميليون دلار درآمد بيشتر مالياتي كه از بابت همه اين مخارج اضافي به جيب شهرداري ميرود، پس ميتوان ديد كه سودي قابل توجه نصيب ما ميشود: با تنها 2 ميليون دلار يارانه دادن، 11 ميليون دلار دريافت میکنیم. آيا اين واقعا معامله خوبي نيست؟»
نه، اصلا اينطورها هم که وی گفته است نيست: چون رقم 11 ميليون دلاري، يك مجموع بيمعنا است كه برخي از اقلام را دو بار شمرده است و نيز دريافتيهاي خالص و ناخالص را مخلوط ميكند. بنابراين جري به 6 ميليون دلاري كه آرايشگران در هتلها، رستورانها و تفريحات صرف ميكنند 4 ميليون دلاری را اضافه ميكند كه اين صنايع توليدي به صورت دستمزد پرداخت خواهند كرد. اما اين 4 ميليون دلار دستمزد بیش از اين يكبار شمرده شده بود به اين صورت كه بخشي از همان 6 ميليون دلار دريافتي صنايع هتلها، رستورانها و تفريحات به حساب میآید. يا بخواهيم جور ديگر بگوييم، براي محاسبه نفع «خالص» به هتلها و سايرين، بايد از 6 ميليون دلاری که آنها دریافت میکنند، 4 ميليون دلاري را كه بايد به صورت دستمزد بپردازند، كسر كنيم. تنها در آن صورت است كه ميتوانيم 4 ميليون دلار دستمزدهاي دريافتي كارگران در اين صنايع را به عنوان بخشي از منافع ناشي از گردهمايي آرايشگران حساب كنيم. به همين ترتيب، 1 ميليون دلار مالياتهايي كه جري اضافه كرد بخشي از همان 6 ميليون دلاري است كه او قبلا يكبار به عنوان دريافتيهاي شهر حساب كرده است.
بهعلاوه حتي اگر جري اعداد خالص و ناخالص را مخلوط نكرده بود و به درستي ميگفت كه شهر الف، كسب و كارها و كاركنانشان از اين گردهمايي تنها 6 ميلیون دلار دريافت خواهند كرد، او هنوز دفاع محكمهپسندي از اينكه بايد 2 ميلیون دلار يارانه به آنها بدهد، نكرده است؛ چون 6 ميلیون دلار درآمد مستقيما با 2 ميلیون دلار يارانه قابل مقايسه نيست. يارانه زيان «خالص» به شهر محسوب ميشود كه سرانجام بايد از محل افزايش مالياتها يا كاهش دادن خدمات شهري بهتدريج تامين و جبران گردد. برعكس آن، 6 ميلیون دلاري است كه از گردهمايي به ساكنان شهر ميرسد و اصلا نفع «خالص» نيست. آرايشگران در عوض 6 ميلیون دلاري كه خرج ميكنند كالاها و خدمات را دريافت ميكنند. كارگران شهر الف بايد بيشتر از گذشته كار كنند، مبلمان و اثاثيه هتلها سريعتر فرسوده و مستهلك خواهد شد و شهر الف بابت غذاها و نوشيدنيهايي كه از جاهاي ديگر وارد ميكند، پول خواهد پرداخت.
هزينه فرصت با هزينه پولي تفاوت دارد
هزينه فرصت يكي از پايهايترين مفاهيم در علم اقتصاد است كه هر زمان تصميم ميگيريم عملی را به جاي عمل ديگر انتخاب كنيم سر و كلهاش پيدا ميشود. اين هزينه با مفهوم هزينه در استفاده هر روزه از آن تفاوت دارد از اين جهت كه به هزينهها به صورت فرصتهاي از دست رفته نگاه ميكند. اين لزوما در تضاد با مفهوم متعارف هزينهها نيست. اما اگر برحسب هزينههاي فرصت فكر ميكنيد احتمال كمتري دارد كه برخي هزينههاي نه كاملا بديهي را ناديده بگیرید چون هزينههاي فرصت پیش رو و در مركز توجه شما قرار ميگيرند، بدان جهت كه ميدانيد با توجه به محدود بودن منابع، اگر منابع بيشتري را براي رسيدن به يك هدف استفاده كنيد، منابع كمتري براي رسيدن به ساير اهدافتان در دسترس خواهيد داشت. فرض كنيد يك بنگاه، مالك ماشينآلاتي است كه ميتوان از آنها براي توليد دستگاه آبميوهگيري يا اتوي برقي استفاده كرد. با اين فرض كه راهاندازي ماشينآلات نياز به هيچ گونه هزينه قابل توجهي، از قبيل برق و فرسودگي، نداشته باشد به طوري كه هزينه- در تعريف متعارف آن- براي استفاده از ماشينآلات در توليد آبميوهگيري، صفر باشد. آيا منظور اين است كه بنگاه براي تصميمگيري در اينباره كه آبميوهگيري توليد كند يا خير، بايد هزينه استفاده از ماشينآلات را صفر در نظر بگيرد؟ خير: نبايد اينكار را بكند. هزينه مرتبط استفاده از ماشينآلات در توليد آبميوهگيري، اين است كه بنگاه با استفاده از همان ماشين آلات در توليد اتوي برقی، چقدر ميتوانست درآمد كسب نمايد.
يا اين پرسش را در نظر بگيريد كه آيا بيشتر محصولاتي كه ما ميخريم بايد محكمتر بوده و عمر بيشتري داشته باشند. پاسخ بديهي اين است «البته كه بايد اينطور باشد،» اما اعتبار این پاسخ تا لحظهای است که شما ميپرسيد آنچه محصولات را محكمتر ميسازد به هزينهها و بنابراين قيمت ربط پیدا میکند. ميزان بهينه محكم بودن، در بين ساير چيزها به ميزان كهنه شدن به واسطه پيشرفتهاي فني و به نرخ بهرهاي كه ما خدمات آينده آنها را تنزيل ميكنيم بستگي دارد. كادر 1 مثال ديگري در اینباره ارائه ميدهد.
سياستها نيز هزينههاي فرصت دارند. در مورد بسياري از سياستهاي اقتصادي، هزينههاي پولي آنها برآوردهاي تقريبا كافي از هزينههاي فرصتشان هستند، اما نه در مورد همه آنها. اينجا مثالي آوردهايم. پارهاي از مردم طرفدار برقراري دوباره خدمت نظام اجباري هستند چون كه فكر ميكنند، نظام اجباري جلوي ماجراجوييهاي نظامي را ميگيرد، يا اينكه خدمت نظام، وظيفه شهروندي است، يا مثلا اينكه خدمت نظام، نظم و انضباط به شدت مورد نياز را به مردان (و زنان؟) جوان ميدهد. ادعاهايي كه مطرح شد شايد درست و شايد هم نادرست باشد. اما آنها قطعا در اشتباه خواهند بود اگر بخواهند به زبان اقتصادي صحبت كرده و ادعا كنند خدمت اجباري براي كشور كم هزينهتر خواهد بود چون به فرد مشمول خدمت، پول كمتري نسبت به فرد داوطلب خدمت پرداخت خواهد شد. اگر چه دولت دستمزد پايينتري به فرد مشمول خدمت ميپردازد، اما منابع بيشتري را نسبت به حالتي كه به افراد داوطلب متكي بود مصرف خواهد كرد (كه سنجه درست هزينهها هم همين منابع مصرف شده جامعه است.) توضيح ميدهيم چرا. فرض كنيد ارتش يك سرباز اضافي ميخواهد و بنابراين پيشنهاد ميدهد كه سالي 40 هزار دلار به هر كدام از جك يا بيل بپردازد. براي اينكه مثال را ساده نگه داريم فرض كنيد كه جداي از هر نفع يا زيان درآمدي، هر دو نفر بين اينكه سرباز يا غيرنظامي باشند بيتفاوت هستند. جك پاسخ منفي ميدهد چون كه او در بخش غيرنظامي درآمد 70 هزار دلاري دارد. بيل كه 39 هزار دلار درآمد دارد پاسخ مثبت ميدهد. حالت برعكس را در نظر بگيريم كه خدمت نظام اجباري باشد به طوري كه ارتش مجبور نخواهد بود با كارفرمايان غيرنظامي براي جذب نيروي كار رقابت كند، در اين حالت ارتش به فرد مشمول وظيفه مثلا 30 هزار دلار ميپردازد و از يك قرعهكشي براي انتخاب جك يا بيل استفاده ميكند. اگر فرد انتخاب شده بيل باشد وضع مالي وي نسبت به حالتي كه خدمت اجباري نداشتيم و او ميتوانست هر سال 39 هزار به دست آورد 9 هزار دلار بدتر ميشود. اما فرض كنيد رايانه جك را انتخاب كرده است. وضع مالي او 40 هزار دلار (70 هزار دلار منهاي 30 هزار دلار) بدتر ميشود. اما نفع ارتش تنها آن 9 هزار دلار كمتري است كه در حالت نظام داوطلبانه مجبور بود به بيل بپردازد تا او را جذب ارتش نمايد. از آنجا كه نميدانيم رايانه كداميك از اين دو نفر را انتخاب خواهد كرد، منطقي است كه ميانگين زيان از نظام اجباري را رقم 24500 دلار تعيين كنيم (5/0 ضربدر 9000 هزار دلار به بيل بهعلاوه 5/0 ضربدر 40000 دلار به جك.) با توجه به اينكه نفع دولت از نظام اجباري فقط 9000 دلار است، نظام اجباري توجيه اقتصادي نخواهد داشت. البته اين نظام ارزانتر به نظر ميرسد فقط زماني كه صرفا به پولی كه ارتش ميپردازد توجه ميكنيم و هزينه فرصت براي جامعه را در نظر نميگيريم.
آنچه گفتيم ظاهرا نتيجه قاطعي درباره هزينه نظام اجباري در قياس با ارتش داوطلبانه است، اما بايد اصلاحيهاي بدان بيفزايم. پولي كه دولت به سربازانش ميپردازد چيزي نيست كه از آسمان و به شكل بارانی ملايم فرود آمده باشد، بلكه پولي است كه از جيب مالياتدهندگان بيرون آمده است و مالياتها هزينه اجتماعي بر اقتصاد تحميل ميكنند. براي مثال اگر از درآمدها با نرخ نهايي 33 درصد ماليات گرفته شود، شخصي كه ميتواند با يك ساعت كار اضافي 30 دلار کالا و خدمات توليد نمايد، اما هر ساعت فراغت برايش 25 دلار ارزش دارد، آن يك ساعت اضافي را كار نخواهد كرد، چون درآمد پس از ماليات فقط 20 دلاري به دست خواهد آورد (30 دلار ضرب در 67/0)، كه 5 دلار كمتر از نفعي است كه وي از لذت فراغت كسب ميكند. اين ماليات باعث ناكارآيي ميشود چون اقتصاد به طور كلي 30 دلار توليد را از دست ميدهد، در حالي كه او فقط 25 دلار ارزش از فراغت كسب ميكند. پس قابل درك است كه حقوق بالاتر دادن به ارتش داوطلبانه مستلزم مالياتهاي بالاتر است. اين بار اضافي مالياتستاني چه بسا از منفعت بيشتر بحث شده اتكا به ارتش داوطلب فراتر رود، اما در عمل بسيار دور از ذهن است كه اينطور شود.
با توجه به اهميت هزينه فرصت، مثال ديگري هم میآوریم. شما ورقه قرضه 10 هزار دلاري ميخريد كه 5 درصد بهره ميپردازد. دقيقا پس از خريد شما، نرخ بهره به 6 درصد افزايش مييابد و ارزش ورقه قرضهتان اكنون كمتر از 10 هزار دلاري ميشود كه پول بابتش داديد. (براي اينكه بفهميم چرا نرخ بهره بر قيمت ورقه قرضه تاثير ميگذارد كادر 2 را نگاه كنيد.) برادر زن نفرتانگيز شما شروع به دلسوزي برايتان ميكند و از سرمايهگذاريهاي موفق خويش برايتان صحبت ميكند. بنابراين شما به تندي و بيهيچ ملاحظهاي به او ميگوييد كه او اشتباه ميكند، ورق قرضه شما هنوز هم همان 500 دلاري كه قبلا سود ميپرداخت را خواهد پرداخت و مثل قبل به ميزان 10 هزار دلار قابل تبديل به پول نقد است، پس چه زياني وجود دارد؟ خوشبختانه از جهت آرامش خاطر شما، برادرزنتان هيچ چيز درباره هزينه فرصت نميداند پس او من مني كرده و يواشكي جيم ميشود. اما خواهرزنتان از هزينه فرصت سر در ميآورد. او به اين نكته اشاره ميكند كه اگر شما منتظر مانده بوديد و ديرتر ورقه قرضه را ميخريديد اكنون به جاي 500 دلار در سال، 600 دلار به دست ميآورديد. حالا اين شما هستيد كه من من كرده و جيم ميشويد، چون برحسب هزينه فرصت، 100 دلار زيان كردهايد.
براي مثالهاي ديگر به آدمهايي دقت كنيد كه با حرارت و جديت تمام چيزهايي مثل اين به شما ميگويند: «ما بايد مطمئن شويم كه محل كار تا جايي كه ميدانيم ايمن باشد.» يا «ما بايد هر آنچه از جنبه فني عملي است انجام دهيم تا جلوي سوانح هوايي را بگيريم، بدون توجه به هزينهها و تاثیری كه اين كار بر سود شركتهاي هوايي ميگذارد.»
تجزيه و تحليل هزينه- فايده
اينك به تحليل هزينه- فايده ميرسيم، و همانطور كه از نام آن پيدا است، منافع و هزينههاي فرصت يك سياست خاص را مقايسه ميكند. اين روشی بديهي براي ارزيابي يك سياست به نظر ميرسد، اما اين روش اصلا بيدردسر و روشن نيست چون معمولا، هر چند نه هميشه، هزينهها و فايدهها با واحدهاي متفاوت ظاهر ميشوند. وقتي كه آنها با واحدهاي يكساني بيان ميشوند مسائل ساده ميشود: براي مثال، اگر 10 ميليون دلار هزينه صرف امور ايمني ميكنيم و ميدانيم خرج كردن آن پول براي بهبود خدمات آمبولانس به طور ميانگين جان ده نفر را در سال نجات خواهد داد، در حالي كه خرج آن پول در بهبود حفاظهاي خطوط ريلي، جان بيست نفر را نجات ميدهد، به خوبي ميدانيم كه چكار بايد بكنيم. اما فرض ميكنيم علاوه بر اين ميتوانيم آن پول را صرف افزايش تعداد وكلاي تسخيري در دادگاهها كنيم كه برآورد ميشود منجر به صد مورد كاهش در محكوميتهاي به ناحق ميشود. اينك براي اينكه تصميم بگيريم بهترين سياست كدام است بايد به طریقی اینها را قيمتگذاري كنيم يعني ارزش نجات جان يك انسان و جلوگيري از شكست در اجراي عدالت را به دلار بيان كنيم. چگونه اين كار را انجام دهيم؟ براي ارزشگذاري نجات جان يك انسان ميتوان سعي در برآورد ارزش پولي كرد كه مردم براي زندگي خويش قائل هستند كه اين كار با مقايسه دستمزدهاي مورد نياز براي جذب كارگران به مشاغلي كه نياز به سطوح مهارت و تلاش مشابه دارد، اما از جهاتي خطرناكتر از ساير مشاغل ديگر است انجام ميشود. اين روش به هيچ وجه مطلوب نيست هم چون كارگران ميزان ارزيابي غيرواقعي از خطر از دست دادن جانشان در مشاغل پرخطرتر دارند و همچون آنهايي كه مشاغل پرخطرتري دارند احتمال ميرود زندگي خود را از يك شخص معمولي كمتر ارزشگذاري كنند. اما به هر صورت تصويري از واقعيت به ما ميدهد. تخمينزدن زيان ناشي از اينكه شخصی به ناحق محكوم به مجازات ميشود حتي نامعلومتر است، اما اگر شما سياستگذاري باشيد كه مجبوريد تصميم بگيريد چگونه 10 ميليون دلار را تخصيص دهيد، مشخص يا نامشخص، بايد هر جور است یک حدس و گمان بزنيد، دقيقا مثل فرد بخشندهای كه بايد تصميم بگيرد چقدر پول خود را براي نجات قحطيزدگان بدهد و چقدر آن را به اركستر سمفوني محلي بفرستد.
برخي از مردم چنين استدلال كردني را از نظر اخلاقي انزجارآور ميبينند. آنها براي زندگي انسان مبلغ معيني پول در نظر گرفتن را مشابه با آن ذهنيتي ميبينند كه براي ما گولاگها و اردوگاههاي مرگ نازي به ارمغان آورد. اقتصادداني كه تحليل هزينه- فايده انجام ميدهد فقط يك پاسخ براي آنها دارد: «آيا شما در زندگي شخصي خودتان، ارزش بينهايتي براي جان انسان قائل هستيد؟ اگر اينطور است آيا رانندگي ميكنيد و اگر رانندگي ميكنيد، آيا دست كم هر روز ترمزهاي خودرویتان را معاينه و بازبيني ميكنيد و آيا هرگز بيش از سرعت مطمئنه يا مجاز رانندگي نميكنيد؟» و اينطور پاسخ دادن كه ما مجازيم براي زندگي خودمان ارزش بگذاريم، اما نه روي زندگي ساير مردم، هم فايدهاي ندارد؛ چون وقتي كه رانندگي ميكنيم جان ساير مردم را به خطر مياندازيم.