پس ندا داد او نه پنهان بر ملا
کالصلا ای باده خواران الصـــلا
همچواین می خوشگواروصاف نیست
تر ک این می گفتن از انصاف نیست
حبذا زین می که هر کس مست اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست
هر که این می خورد جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت
جمله ی ذرات از جا خــــاستند
سا غر می را ز ساقی خواستند
بار دیگر آمد از ساقی صدا
طا لب آن جام را برزد صـــــدا
ایکه از جان طالب این باده یی
بهـــــر آشامیدنش آماده یی
گرچه این می را دو صد مستی بود
نیست را سرمایه هستی بود
از خمار آن حذر کن کاین خمار
ا ز سر مستان برون آرد دمار
