آرام درپیاده رو در حال حرکت بودم پسری با ظاهری ساده و بی آلایش در کنار باجه تلفن ایستاده بود وقتی که از کنارش عبور کردم و چند قدمی ازاو فاصله گرفتم با لحن سوزناکی گفت:حاضرم هر2 تا کلیه ام را بفروشم تا خوشبختت کنم. یک لحظه خشکم زد ولی آرام به راهم ادامه دادم....
اکثر ما دخترها متلک های زیادی شنیدیم که تماما بی محتوا و چرند یا خنده دار بوده اند ولی این جمله یا متلک یا هرچی که اسمش را میزارید منو تو فکر برد یک حسی داشتم نسبت به این کلامی که ادا شد انگار کسی نهیب میزد که به عمق این جمله فکر کن باخودم گفتم کاری ندارم که این جمله را اززبان کی شنیدم و اصلا به خودمم هم نگرفتم وفقط به این میاندیشیدم که ما آدم ها برای ابراز عشق و علاقمون به هم چقدر تعابیر بلدیم.
کاش ما آدم ها از حرفای دیگران برداشت های بد نمیکردیم کاش میشد در این مواقع که یکی دردرون با آدم نجوا میکنه که قضاوت بد نکن! به حرف وجدانمون میرفتیم و به کنارش میرفتیم وبهش میگفتیم دوست دارم به حرفات گوش کنم تا میفهمیدم سرچشمه این حرف ازکجا نشات گرفته. چرا دوست نداریم همدیگه را درک کنیم چرا دوست نداریم به هم کمک کنیم؟ از جنبه اون خبر نداریم؟ اونو بی فرهنگ میدونیم؟اونو مزاحم میدونیم؟میگیم اینو ازکسی شنیده داره میگه؟مزخرفه؟چرند میگه؟اصلا چرا باید به خودمون بگیریم؟الافه؟ هر پسوند و پیشوندی که دوست داریم روی طرف میزاریم.ولی یکی نیست که بگه چرا ما انقدربدبین هستیم؟؟؟کاش شمایی که داری این متن را میخونی نمیگفتی این چقدر احمقه و خودت را تافته فرض نمیکردی شاید برای شما نیزاین احساس پیش بیاد حالا در قالب و شکلی دیگر....