عشق

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نظامی** خسرو و شیرین**

نظامی** خسرو و شیرین**

فلک جز عشق محرابی ندارد** جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است** همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشقست و دیگر زرق سازی **همه بازیست الا عشقبازی

اگر بی‌عشق بودی جان عالم **که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسردست** کرش صد جان بود بی‌عشق مُردست

اگر خود عشق هیچ افسون نداند **نه از سودای خویشت وارهاند

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند اگر خود گربه باشد دل در و بند

به عشق گربه گر خود چیرباشی **از آن بهتر که با خود شیرباشی

نروید تخم کس بی‌دانه عشق **کس ایمن نیست جز در خانه عشق

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست** که بی او گل نخندید ابر نگریست

شنیدم عاشقی را بود مستی **و از آنجا خاست اول بت‌پرستی

همان گبران که بر آتش نشستند ز عشق آفتاب آتش پرستند

مبین در دل که او سلطان جانست **قدم در عشق نه کو جان جانست

هم از قبله سخن گوید هم از لات **همش کعبه خزینه هم خرابات

اگر عشق اوفتد در سینه سنگ **به معشوقی زند در گوهری چنگ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فريدون مشيري

فريدون مشيري

اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
***
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود

می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود

عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار

روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود

آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هست

حاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود

لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم

رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !



فريدون مشيري
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تورج نگهبان

تورج نگهبان

درد عشق و انتظار
دارم زان شب یادگار
در آن شب سرد پاییز
آهنگ سفر می کردی
از رهگذری محنت بین
دیدم که گذر می کردی
تو رفتی و دلم غمین شد
قرین آه آتشین شد
از آن شبی که بر نگشتی
جهان که شادی آفرین بود
به چشم من غم آفرین شد
از آن شبی که بر نگشتی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فريدون مشيري

فريدون مشيري

يادم آيد : تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!
***
با تو گفتم :‌
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"
باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
***
اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

دردی داریم و سینه‌ی بریانی** عشقی داریم و دیده‌ی گریانی

عشقی و چه عشق، عشق عالم سوزی** دردی و چه درد، درد بی‌درمانی




مریم جون شب خوش:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوام عيش و تنعم نه شيوه ي عشق است

اگر معاشر مايي بنوش نيش غمي


حافظ



ممنونم نغمه جون شب تو هم خوش
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای دوست عشق را مشكن حیف از اوست ، دوست
این شیشه را به سنگ مزن عمر من در اوست
بار نخست نیست كه با بار شیشه عشق
از سنگلاخ می گذرد ، پس چه های و هوست ؟
تاری ز طره دادی امانت مرا شبی
یعنی طناب دار تو زین رشته های موست
یك گام دور گشتی و نزدیك تر شدی
عشق است و هیچ سوی غریبش هزار سوست
سرگشته چون من و تو در آیا و كاشكی
صد پی خجسته گمشده ی این هزار توست
ماهی شدن به هیچ نیرزد نهنگ باش
بگریز از این حقارت آرامشی كه جوست
با گردباد باش كه تا آسمان روی
بالا پسند نیست نسیمی كه هر زه پوست
مرداب و صلح كاذب او ،غیر مرگ نیست
خیزاب زندگی است همه گرچه تندخوست
با دیرو دوری از سفرش دل نمی كند
مرغی كه آستانه ی سیمرغش آرزوست
تا همدم كسی نشود دم نمی زند
نی ، كش هزار زمزمه پرداز در گلوست



حسين منزوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حميد مصدق

حميد مصدق

زان لحظه كه ديده بررخت واكردم
دل دادم و شعر عشق انشاء كردم

ني، ني غلطم، كجا سرودم شعري
تو شعر سرودي و من امضاء كردم
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

هرکه آگاه از رموز عشق شد ديوانه گشت
محتشم گر عاقلي کس را مياموز اين رموز
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم


سعدي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بين که از پاي تا سر بسوخت

سعدی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق
رطوبت ِ چندش‌انگيز ِ پلشتي‌ست
و آسمان
سرپناهي
تا به خاک بنشيني و
بر سرنوشت ِ خويش
گريه ساز کني.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی،
هر چه باشد


چشمه‌ها
از تابوت مي‌جوشند
و سوگواران ِ ژوليده آبروی جهان‌اند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمندتران‌اند.


خامُش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق
چيزی بگوی!

احمد شاملو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

ای همه مردم، در اين جهان به چه كاريد؟
عمر گرانمايه را چگونه گذرانيد؟
هر چه به عالم بود اگر به كف آريد
هيچ نداريد اگر كه عشق نداريد

وای شما دل به عشق اگر نسپاريد
گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد
عشق بورزيد
دوست بداريد !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

شعر تو بهار بي‌خزان است
گلزار تو جاودان جوان است

چون بال به بال عشق بستي
تا هست جهان، هميشه هستي

**فریدون مشیری**

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

شب، همه دروازه‌هايش باز بود
آسمان چون پرنيان ناز بود

گرم، در رگ هاي‌ ما، روح شراب
همچو خون مي‌گشت و در اعجاز بود

با نوازش‌هاي دلخواه نسيم
نغمه‌هاي ساز در پرواز بود

در همه ذرات عالم، بوي عشق
زندگي لبريز از آواز بود

بال در بال كبوترهاي ياد
روح من در دوردست راز بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصر امین پور

قیصر امین پور

دستور زبان عشق


دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در كف مستی نمی‌بایست داد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگی است اینک زخاموش نفیرید
مولوی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبرت نائینی

عبرت نائینی

عیبم مکن از عشق که در مکتبِ ایّام

آموخته بودم به از این گر هنری بود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ارفع کرمانی

ارفع کرمانی

دختر رز
ای مسافر , سفر عشق خطر در خطر است
ره پر از پيچ و خم و صخره و كوه و كمر است
گر هوايی به سرت هست از اين ره برگرد
كه دراين باديه اول قدمش ترك سر است
كعبه و بتكده و دير و كليسا بگذار
محفل صدق و صفا قبله اهل نظر است
ما مشيت زدگان چون افق آينه ايم
نور مهتابی مان از لب بامی دگر است
بر سر كوی تو جز پاي عنايت نرسد
هر كه با پای خودی جست تو را , در به در است
شاهد دعوی ما غير جنون در ره عشق
سرخی اشك و رخ زرد و خروش جگر است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شبنم عشق

شبنم عشق

تو که امشب در رصدخانه ی زيبای دلم جا داری

آسمان دل من را به تماشا بنشين

باد انسانيت انگار وزيدن بگرفت!

ابر احساس درون دل من مهمان شد

وکنون لحظه ی باريدن احساس به روی گل هاست

شبنم عشق چه آسان خود را


در درونِ دلِ گلبرگِ اقاقی جا داد.

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
لاشه پروانه

لاشه پروانه

داغ حسرت بر دل دردی كشان عشق ماند
قصه رسوايی ما بر زبان عشق ماند
تير ها پرتاب شد از چله , اما زان ميان
جاي پای تير آرش بر كمان عشق ماند
هر كسی دارد نشانی از تبار خويشتن
رقعه خون و جنون در دودمان عشق ماند
موج تكبير اناالحق گر چه با منصور مرد
بر لب گلدسته هستی , اذان عشق ماند
لاشه پروانه , با مهمان نوازی ها شمع
عاقبت در زير پای ميزبان عشق ماند
نيم خشتی از گل ايجاد ما شد سهم ما
نيم ديگر بر خم پير مغان عشق ماند
طرح موضوعی دگر سازيد از بهر خدای
عقل كار انديش زاهد در بيان عشق ماند
قبله مي پرسيد شيخ و شوخ چرخی خورد و گفت
كاروانسالار هم از كاروان عشق ماند
يك به يك رفتند ياران از برم تنها مرا
يك دل ديوانه , يعني‌ , ارمغان عشق ماند
از همان روزی كه ارفع از عقال عقل رست
نام او بر سر در دار الامان عشق ماند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ارفع کرمانی

ارفع کرمانی

پيك سرشك


من اگر بر در تو رو نكنم گو چه كنم؟
رو بدان طاق دو ابرو نكنم گو چه كنم؟
شب يلدای فراق است و شب قصه غم
ياد از آن طره گيسو نكنم گو چه كنم؟
دست تقدير و قضا از گذرت دورم كرد
گر به تسليم و رضا خو نكنم گو چه كنم؟
آن سری كز مددت بود سپهرش بالين
خم به غمخانه زانو نكنم گو چه كنم؟
طبل رسوايی ما را دل ديوانه نواخت
دست دل را من اگر رو نكنم گو چه كنم؟
های های دلم از روزن عشق است بلند
از پي اش حق حق و هو هو نكنم گو چه كنم؟
دل ز شبگردی خود باز نيامد امشب
جستجويش سر هر كو نكنم گو چه كنم؟
روز من شد سيه از ديدن چشم سيهت
داد از آن فتنه جادو نكنم گو چه كنم؟
گفته ها داشت ز دل پيك سرشكم ديشب
گفته ها را به تو وا گو نكنم گو چه كنم؟
من به غير از مدد دوست نخواهم ارفع
طلب همت اگر زو نكنم گو چه كنم؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ارفع کرمانی

ارفع کرمانی

ورق ورق گل خون می چكد به شانه عشق
شفق شكافت به محراب آستانه عشق
شكست در كف سجاده , ساغر خورشيد
كه چلچراغ محبت سزد به خانه عشق
ز راهيان شب انتظار كس را نيست
نشانی از قدم عابر شبانه عشق
پريده رنگ ز فانوس كلبه های اميد
در انتظار شهابی ترين زبانه عشق
فضای شب‌ , تهی از بانگ ای خدا كسی است
چه رفته بر سر گلبانگ عاشقانه عشق
غريو هلهله كودكان به گريه نشست
گرفته اند خدايا مگر بهانه عشق
گلوی سفره به دستان مادری شده قفل
كسی نريخت به دستاس خانه , دانه عشق
چرا نمی شكند بهت كور نخلستان؟
چرا نمی شكفد از لبی ترانه عشق؟
ز كوله بار سخاوت به جای ماند ارفع
كبود رشته زنبيل , روی شانه عشق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ارفع کرمانی

ارفع کرمانی

آشوب عشق


ديری است حرف آمدنت را شنيده ام
ای نور چشم من , قدمت روی ديده ام
گفتي كه دل بريدن از غير , عالمی است
باور بكن كه از همه عالم بريده ام
يارب چه ديده , ديده كه آشوب عشق را
افشا نموده در دل اشك چكيده ام
عمري ميان سنبل و سوسن نفس زدم
يك گل براي روز مبادا نچيده ام
امروز را مبين كه ز پا اوفتاده ام
يك عمر خورده ام به زمين و دويده ام
از جای پای تفته به دشت عطش بپرس
خود را چگونه تا لب دريا كشيده ام
سنگين مكن به سنگ ستم سر سرای خويش
من سال هاست از لب بامت پريده ام
چون سر نوشت ما رقمی جز بالا نخواند
تومار نقطه چين قضا را دريده ام
مرآت شاهد ازلي , گشتگاه ماست
ارفع مگو كه گوشه عزلت گزيده ام
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ارفع کرمانی

ارفع کرمانی

وای اگر عشق بميرد همه دنيا مرده
شاه بيت غزل نغز اهورا مرده
باز امشب دل مجنون سر شيون دارد
نكند گشته خبر دار كه ليلا مرده
يا آن سرو كه روزی علم ميكده بود
باورت هست كه با آن قد و بالا مرده؟
هله ای منتظران ميكده ديگر خالي ست
ساقی و رطل و سبو , ساغر و صهبا مرده
آن كه يك روز دل از خلق به يغما می برد
با دو صد قافله دل , يكه و تنها مرده
قاصد اشك به غمخانه زانو می گفت
زير آن طاق دو ابرو خط ايما مرده
باغبان چشم از اين گلبن نوخيز بپوش
كه گل سر سبدش وقت تماشا مرده
به رقم خوان خط حادثه گفتم چه خبر
گفت در دفتر گل , لاله حمرا مرده
حيف ارفع كه تو را خواب خوشي بود ولی
موج تعبير در آئينه رويا مرده
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.

ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون

ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست




شاملو


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بابا طاهر

بابا طاهر

[FONT=&quot]الهی آتش عشقم به جان زن[/FONT]
[FONT=&quot]شرر زآن شعله‌ام بر استخوان زن[/FONT]
[FONT=&quot]ز شوقم برفروز از آتش عشق[/FONT]
[FONT=&quot]در آن آتش دلم پروانه‌سان [/FONT][FONT=&quot]زن[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
علی مزارعی

علی مزارعی

عشق ،جانبازی و فداکاری است

از هوس این هنر نمی آید
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خار زار جهان، گل به دامانم، با عشق
صفای روی تو، تقدیم می کنم، با عشق
دریت سیاهی و سردی بسان آتشگاه،
همیشه گرمم، همیشه روشنم با عشق
همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد،
به جان دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق
به دست بسته ام ای مهربان، نگاه مکن
که بیستون را از پا درافکنم، با عشق
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد می زنم: با عشق



فريدون مشيري
 
بالا