گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شم.
تنـــم نلــرزد…..
بغضــم نگیــرد…..
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فواره ی هوش بشری پیدا نیست

"گفتند کسی به فکر ماهی ها نیست

سهراب منم از این زمین دلگیرم

در گوشه ی قایقت برایم جا نیست ؟
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلم تنگ است اين شبها يقين دارم كه مي داني

صداي غربت من را ز احساسم تو مي

خواني

شدم از درد و تنهايي گلي پژمرده و غمگين

ببار اي ابر پاييزي كه دردم را تو مي داني

ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم

چرا اي مركب عشقم چنين آهسته مي رانی

تپش هاي دل خستم چه بي

تاب و هراسانند

به من آخر بگو اي دل

چرا امشب پريشاني

دلم درياي خون است و

پر از امواج بي ساحل

درون سينه ام آري تو آن موج هراساني

هماره قلب بيمارم به ياد تو شود روشن

چه فرقي مي كند اما تو

كه اين را نمي دانی

http://www.www.www.iran-eng.ir/download/file.php?avatar=150_1295466957.jpg
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیروز بزرگی می گفت:

هر وقت احساس کردی ناخودآگاه دلت گرفت، بدان جایی کسی دردی دارد.

هــــــــــــــــــــــی این روزها چقدر دلم می گیرد...!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من اینجا بس دلم تنگ است ، و هر سازی که می بینم بد آهنگ است ، بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر زندگی مثل سال پایانی دارد
به پایان رساندن مهم نیست
درست به پایان رساندن مهم است
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در گوشم فقط يک صدا مانده است

صداي پاهايت که دور مي شوي

مي روي و من نمي دانم به چه اميدي زنده ام
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه گیلاس مشروب و یه نخ سیـــگار و
کــلی خاطره از تـــــو!

امـــشب همه را دود میکـــنمـــ ...
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
 

P.K.H

عضو جدید
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
بگذار لحظه ای چند پلک فرو بندیم از تباهی ها و غرق شویم در سیاهی بی انتهای چشمانمان...شاید که این غرق شدن از نو متولدمان کند...تولدی خاموش...تولدی تاریک...تولدی که در آن چشم از غیر فرو بستیم و دل جز به تاریکی نبستیم...
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز



دغدغه خود را در آغوش بگیر

و بخواب

هیچ کس آشفتگی‌ات را شانه نخواهد زد

این جمع پر از تنهایی ا‌ست . . .
 

Ned_Anathema

عضو جدید
دلت با من نیست
حال و روز خوشی ندارم ، این روزها حس خوبی ندارم
قلبم از احساسم شاکیست ، جان خودت بی خیال ،حوصله حرفهایت را ندارم
حرفی نزن که بدجور دلم از تو گرفته ، دیگر بس است هر چه تا به حال اشک از چشمانم ریخته
شاید تو لایق اشکهایم نیستی ، چشمانم از اشکهایم شاکیست ، تو برایم مثل قبل نیستی
آن عطر مهر و محبتهایت که فضای قلبم عاشقانه میکرد را دیگر حس نمیکنم ، وقتی دستهایم را میگیری آن گرمای همیشگی را احساس نمیکنم
نگو احساست به من همچو گذشته است که باور نمیکنم، نگو دوستم داری که درک نمیکنم
حال و روز خوشی ندارم ، سر به سر دلم نگذار که طاقت بی محبتی هایت را ندارم
قلبم از احساست دلخور است ، دلم گرفته و ابراز محبتهای آن قلب به ظاهر عاشقت بیهوده است
بهانه هایت تکراریست ، دیگر قلب شکسته ام ساده و دیوانه نیست ، گرچه هنوز هم خیلی دوستت دارم اما دیگر جای تو در کنارم خالی نیست
جای تو را غم آمده و پر کرده ، احساسم به عشقت شک کرده ، بودنت مرا آزار میدهد ، حرفهایت اشکم را در می آورد ،نیا در بستر عشق ، نیا که بیمارم ، طبیبی نیست و من به درد نبودنت دچارم
اینکه هستی اما تنها مال من نیستی ، اینکه در کنارمی اما به عشق نفسهایم با من همنفس نیستی ، اینکه اینجایی و دلت با من نیست !
به درد نبودنت دچارم ….
اگر باشی عذاب میکشم ، اگر نباشی تمام دردهای این دنیا را میکشم ، وای که هم بودنت ، هم نبودنت مرا عذاب میدهد ، فکری به حالم کن که عشقت دارد کار دستم میدهد
حال و روز خوشی ندارم ، جان خودت بی خیال که دیگر حوصله بهانه هایت را ندارم…

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد

جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
با رویی پی افکندن …
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.





 

saijoon

عضو جدید
. به دنبال چه پایانی خلاف جاده ایستادی؟ // چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟// چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم؟// کجای جاده بدبودم کجای قصه بد کردم؟ //
 

saijoon

عضو جدید
به دنبال چه پایانی خلاف جاده ایستادی؟ // چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟// چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم؟// کجای جاده بدبودم کجای قصه بد کردم؟ //
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خوب بود

اگر بین من و تو

نه رودی بود و نه کوهی

و نه سایه‌ی هیچ امیدی

و نه هیچ آفتاب تند سوزانی

بین ما فقط راهی بود

هموار

و صاف

و روشن

که قلب‌های ما را بهم می‌پیوست
 

banooyeariayi

عضو جدید
آنقــــــدر دلــــــت دست دست کرد ، که دلـــــــــم از دست رفــــت . . . !
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی …
بند نمی اید..
دوست داشتن ات ..

……….
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سراسر شب را به یادت می اندیشیدم

پنجره باز بود و باد دفتر شعرم را ورق می زد

و دیوانه وار در هوا می پراکند

پرده اتاق در باد می رقصید... همه چیز حاکی از تو بود

چشمهایم...صدای باد...سکوت شب...وترانه ی تنهایی من

در دل تاریکی

ستاره ها سر گردان... مهتاب دلتنگ بود چو من...

اه... چه بی انجام می رفتی

انگاه که من ترانه ام را به تو تقدیم می کردم
 

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تا بشکند امروز طلسمم برخیز / تا غصه جدا شود از اسمم برخیز !


این جسم ندارد آرزویی جز خاک / ای روح ! به احترام جسمم برخیز !
 

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امروزدلم دوباره شکست


ازهمان جای قبلی


کاش میشدآخراسمت نقطه گذاشت تادیگرشروع نشوی


کاش میشد فریادبزنم دلم خیلی گرفته


اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شدآدمها ازدوردوست داشتنی ترند




مثل تووووووووووووو....
 

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم دریاچه اندوه و درد است / نگاهم کوچک و خاموش و سرد است


ببین این لحظه های بی تو بودن / به شهر کوچک قلبم چه کرده است
 

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش


تکان بخورد .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چـه سـخـت است

دلــتــنـگ قـاصـدکـی بــودن در جــاده ای


کــه در آن هــیــچ بـادی نـمی وزد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیگـــر نِمیخــواهَــم بِــه خیـــالِ کســی بِــــروَمــ...

آنقــدر خـــوش قـَـدم هَستـَـم

کـِــه هـَــر بـــار کســـی جــــایــَــم را میگیــــرَد....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم...
هر کس هم که می آید مسافر است...
میشکند هم نمازش را هم دلم را..........
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺧﻂ ﻣﻴﻜﺸﻢ رو دﻳﻮار ، ﻫﻤﻴﺸﻪ روزي ﻳﻚ ﺑﺎر

‫ﺗﻮ ﻫﻢ ﺷﺒـﻴﻪ ﻣﻦ ﺑـﺎش ، ﺣﺴـﺎﺑـﺘـﻮ ﻧـﮕـﻪ دار
‫ﺑﺒﻴﻦ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺮﻧﻪ، ﺗﻦ ﺑﻪ اﺳﻴﺮي دادي
‫دﻧـﻴـﺎت ﺷـﺪه ﺷﺒـﻴﻪ ﺳـﻠـﻮل اﻧـﻔـﺮادي

 

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مي رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني
مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني
مي رسد روزی كه تنها در كنار قبر من شعر هاي كهنه ام را مو به مو از بر كني
 

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آنگاه كه با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتي سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم حال سواد دارم اما ديگر به چشمان خود اعتماد ندارم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا