برگی از دفتر خاطرات من (1)...
برگی از دفتر خاطرات من (1)...
هرگز,
و یا
"شاید" هرگز ,
و در صورت اقبال بلند,
سالها به طول خواهد انجامید که در پهنه ی وسیع گیتی,کسی را ملاقات کنیم که در عین بیگانگی آشنا,و علی رغم دوری,نزدیک و بدون هیچ پیوندی, ریشه های مهر و محبتش تا عمیق ترین لایه های زمین قلبت، ریشه بدواند و رشته رشته ی آن با ذره ذره ی تار و پود وجودت عجین گردد.
زمینی که جز تخمِ صداقت و مهرورزی,و انسانیت و گذشت در آن نرویانیده ای.
زمینی که تا به حال,مزرعه ی بذرهای آفت زده و پوچ,نبوده و نخواهد بود.
البته,و صد البته این دیدگاه شخص من است و منحصر بخودم.
بسیار هستند کسانی که به "بودی" دل میبندند و به "بادی" دل میگسلند.به نازی شیفته و به نیازی فراری میشوند.
بسیار هستند کسانی که دیگران را نه به خاطر اصالتها و ارزشهای وجودیش,بلکه فقط و فقط برای ارضای حس قدرتمند "مالکیت خویش" میخواهند و تمتعِ آنی.
و نیک میدانم که برای اینان,(که هميشه کثیر الاعداد هستند),جز خود,و خودیتِ خود,چیز دیگری معتبر و با ارزش نیست.
پس این طایفه در هر آشیانی و با هر دلستانی که منفعت های شخصی شان برآورده شود,خواهند آرمید!!.
آری, این دیدگاه قدرتمندِ من است که بسیاری از "منش ها" را زیر سوال میبرد.
"ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است".
آه...که قلبم بسیار سنگین است.
حکایت روزگار همین است.دنیا و دلبستگان به آن,علوِ طبع و همت عالی را نمیتوانند قبول کنند.برای همین است كه بزرگان ,دنیا را زندان "آزاده" مخاطب قرار میدهند. اما "من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک".
نمیدانم چرا روی سخن بدین جا رسید.البته همیشه این چنین است,وقتی که قلم بر دست قلب باشد,نوشته پریشان میشود.نوشته ی پیوسته و موزون,هنرِ عقل و مغز است که الآن به کناری افتاده و فی الحال,کاتبِ ما,دل ماست.
"پیش سالک هر چه آید,خیر اوست".
چقدر خوشحالم که مینویسم.چقدر خوشحالم که دفتری دارم که شبیه من است!
چقدر خوشحالم که در عالمِ به این بزرگی,حداقل یک چیز هست که صبورانه و مهربان,بدون هیچ اعتراض و عداوت و کینه و ...,با دل من دمساز و یارِ غار است.
واااای خدای من,یاد حضرت مولا(ع) افتادم!!
یاد نخلستانهای کوفه؛و چاههایی که دفتر خاطرات علی(ع) بودند.وَه که چه کشف بزرگی.
چقدر ما به هم شبیه هستیم(البته در این مقوله).
آه خدای من!!
گویا امشب درِ معني به روی دلم گشوده شده,چرا که هم اکنون,به ارزش و منزلت آیه ی شریفه "و نون و القلم و مایسطرون" پی بردم.
پرودگارِ من به قلم قسم خورده و آنچه مینویسد.
پروردگارا!! صمیمانه ترین سپاسگذاری مرا بابت آفرینش قلم و آنچه مینویسد, پذیرا باش.
امشب چه شبی شده.چقدر دلم نوشتن میخواهد,اما افسوس که زمان کافی برایم فراهم نیست.افسوس...افسوس.
.
.
.
چهارشنبه ـ 21/10/1390
بامداد ـ 3:54