باسلام
هرجا که صحبت ا ز یه جمله خاص میشه نمیتونم این رو ننویسم
"زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبارخواهیم خفت"دکترشریعتی بزرگ
مرسی بابت دعوت
بازم سرمیزنم...
شادباشید
آدم ها مثل کتاب میمونن:
از روی بعضی ها باید مشق نوشت....
از روی بعضی ها باید جریمه نوشت....
بعضی هارو باید چندبارخوند تا معنیشونو بفهمی...
وبعضی هارو باید نخونده دورانداخت......
از خدا پرسیدم:خدایا چه چیزی تو را ناراحت میکند؟
خداوند فرمود:هر وقت بنده ای با من سخن میگوید چنان به حرف های او گوش میدهم که گویی به جز او بنده دیگری ندارم
ولی
او چنان سخن میگوید که گویی من خدای همه هستم جز او.......
دیشب گرسنه بود دختری که مرد!
چه آسان به خاک پس دادیمش...
و دردناکتر از مرگ او داستان مادرش که برای خریدن قرص نانی تن به هرزگی داد آنهم نه از روی هوس بلکه از اجبار.
همسایه اش زیارتش قبول...
حج رفته بود!
کاشکی دنیا فقط دو رنگ سیاه و سفید بود با رنگ سیاه روی همه زشتی هارو پوشوند و دوباره با رنگ سفید یه نقاشی جدید کشید و تو این نقاشی همه چیز قشنگ بود نه فقیری بود نه جنگی نه گرسنه ای نه بچه یتیمی که کسی نیست تا اشکش پاک کنه
دنیا بزرگ هست یا نه نمیدونم اما هست چون پروردگار ما بنده ها خیلی بزرگه پس دنیایی که درست میکنه هم باید خیلی بزرگ باشه خوب چه خوب که دنیا بزرگه از هر رنگ و لهجه ای در این دنیا زندگی میکنه تازه فقط ادم که نیست گیاهان و حیوانات و کلی موجوداتی که با چشم نمیشه دید خوب پس دنیا چی شد خیلی خیلی بزرگ شد که تو در این دنیای بزرگ برای کاری به وجود اومدی بگرد و پیدا کن چرا به وجود اومدی
زندگی دو روز بیشتر نیست یه تولد ادما و در اخرش مرگ بهتر نیست تو این بین طوری زندگی کرد که موقع مرگ کاری نمونده باشه تا حسرتش بخوریم یا اینکه کاری کرده باشیم که میگیم کاشکی نکرده بودیم تو میخوای تو دشته کاشکی کاشکیا باشی یا اونا که یه نفس عمیق میکشن و تموم میشه زندگی دو روزشون کدومش دوست داری انتخاب با خودت هستش
واقعا ما ادما برای درست کردن یه خونه قدیمی اونو ویران میکنیم و یه خونه قشنگ درست میکنیم پس چرا افکار اشتباه و قدیمی خودمونو ویران نمیکنیم تا جاش افکار زیبایی رو قرار بدیم
زندگی تو این زمونه شده اینترنت و گوشی همراه دیگه کسی وقت نمیزاره و تو صف باجه تلفن نمیایسته و کسی هم با سکه نمیزنه به شیشه بگه زود باش و تو بگی الان تموم میشه الان همه چیز شده سرعت اما بعضی ادما حتی نمیتونن با همچین سرعتی راه برن چه برسه به زندگی بهتر نیست بعضی اوقات مثل لاکپشت راه رفت ولی مثل خرگوش مغرور نشد چون لاکپشت به مقصد میرسه اما خرگوش تو یه خواب نازه ووقتی بیدار میشه که دیگه بازنده هست
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست دگر بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست