فقط عاشق ها بخوانند.......................

saman205

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!


دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟


پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !


دختر : واااای... از دست تو !!!


پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟


د: اه... اصلا باهات قهرم.


پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟


د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟


پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .


د: ... واقعا که...!!!


پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟


د: لوووووووس...


پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !


د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟


پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!


د: من از دست تو چی کار کنم...


پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!


د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.


پ: صفای وجودت خانوم .


د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!


پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!


د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟


پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!


د: ولی من که بور بودم!!!؟


پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.


د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.


پ: ...


د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟


پ: ......


د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...


پ: .........


د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...


پ: خدا ن... (گریه)


د: چرا گریه می کنی...؟؟؟


پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟


د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.


پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟


د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .


پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .


د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟


پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.


د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.


پ: ...


د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟


پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،


یک شیشه گلاب!


و یک بغض طولانی آوردم...!


تک عروس گورستان!


پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!


اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...


امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...


آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....


دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!


نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!


بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!


اما... تو آرام بخواب...
 

kimiaye_hasti

عضو جدید


پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!


دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟


پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !


دختر : واااای... از دست تو !!!


پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟


د: اه... اصلا باهات قهرم.


پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟


د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟


پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .


د: ... واقعا که...!!!


پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟


د: لوووووووس...


پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !


د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟


پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!


د: من از دست تو چی کار کنم...


پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!


د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.


پ: صفای وجودت خانوم .


د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!


پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!


د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟


پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!


د: ولی من که بور بودم!!!؟


پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.


د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.


پ: ...


د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟


پ: ......


د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...


پ: .........


د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...


پ: خدا ن... (گریه)


د: چرا گریه می کنی...؟؟؟


پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟


د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.


پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟


د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .


پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .


د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟


پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.


د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.


پ: ...


د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟


پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،


یک شیشه گلاب!


و یک بغض طولانی آوردم...!


تک عروس گورستان!


پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!


اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...


امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...


آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....


دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!


نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!


بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!


اما... تو آرام بخواب...

دلتنگی یعنی وقتی تموم آدم های دنیا کنارت باشند دلتنگ کسی میشی که نمیتونی کنارش باشی!!!
آخیییییییی!!!!!!
چه غمناک :cry:
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرفتونو قبول دارم ولی این متنم خیلی قشنگ بود..تیکه های آخرش...


اول ازدواج کن بعد عاشق شو اینو به عنوان یه نصیحت برادرانه از من بشنو.اینطوری دیگه نامردی نمی بینی

اونطوری هم قشنگتره هم ماندگار تر.

اون عشقی که تو می بینی مثه تو فیلمها یا کتابها ساخته ذهنیت یه نویسندست یه چیزی تو رویاهاست.


نمی دونم شایدم من اشتباه می کنم ولی من اینطوری حس میکنم.
 

mona-70

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

اول ازدواج کن بعد عاشق شو اینو به عنوان یه نصیحت برادرانه از من بشنو.اینطوری دیگه نامردی نمی بینی

اونطوری هم قشنگتره هم ماندگار تر.

اون عشقی که تو می بینی مثه تو فیلمها یا کتابها ساخته ذهنیت یه نویسندست یه چیزی تو رویاهاست.


نمی دونم شایدم من اشتباه می کنم ولی من اینطوری حس میکنم.

منم باهاتون موافقم!
اینا همش چیزایی هستن که توی دنیای واقعی خیلی خیلی کم پیش میاد شاید اصلا پیش نمیاد.
پس باید منطقی فکر کرد!
 

b_xxxxxxeman

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اينكه بگيم عشق نيست هست...اما..
عاشقي = حقارت
مگه اينكه تهه شانس باشي...عشقت دو طرفه از اب در بياد...كه اونم به ندرت پيش مياد
در كل با نظره اقا شهرام موافقم...اول ازدواج كن بعد عاشق شو
 

saba jo00on

عضو جدید
کاربر ممتاز

اول ازدواج کن بعد عاشق شو اینو به عنوان یه نصیحت برادرانه از من بشنو.اینطوری دیگه نامردی نمی بینی

اونطوری هم قشنگتره هم ماندگار تر.

اون عشقی که تو می بینی مثه تو فیلمها یا کتابها ساخته ذهنیت یه نویسندست یه چیزی تو رویاهاست.


نمی دونم شایدم من اشتباه می کنم ولی من اینطوری حس میکنم.
مخالفم خیلی از دوستام عاشق شدن بعد ازدواج کردن الان مثل فیلم ها رمانتیک دارن به خوبی و خوشی زندگی می کنن البته عشق کورکورانه نبود عقلم آن تایید کرد البته بعد عاشقی
 

Aghrab Khatoon

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

Nazi_Elite

عضو جدید
کاربر ممتاز

اول ازدواج کن بعد عاشق شو اینو به عنوان یه نصیحت برادرانه از من بشنو.اینطوری دیگه نامردی نمی بینی

اونطوری هم قشنگتره هم ماندگار تر.

اون عشقی که تو می بینی مثه تو فیلمها یا کتابها ساخته ذهنیت یه نویسندست یه چیزی تو رویاهاست.


نمی دونم شایدم من اشتباه می کنم ولی من اینطوری حس میکنم.

موافقم;)
ولی این داستان منو یاد همسر شهید توی یه فیلم که براساس واقعیت بود انداخت... اونجام خانومه کنار قبر شهید نشسته بود و چاره ای جز صبر نداشت.
 

kimiaye_hasti

عضو جدید
عشق چیه؟
عشق کیلو چنده خودتونو سر کار نذارید با این حرفای الکی.
عشق همش تو کتاب ها و فیلماست جدی نگیرید
.

منم قبول دارم این حرفارو اما کلمه عشق فقط درمورد جنس مخالف به کار نمیره!!!
عشق کاربردهای دیگه ای هم داره, فقط به این معنا نیست.
فقط میدونم عشق به جنس مخالف یک احساس زودگذره!!!
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نظره من تو اين دوره زمونه تا موقعي كه از خ.دت خسته نشدي نبايد ازدواج كني اين نشونه ي تنهايي
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز


پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!


دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟


پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !


دختر : واااای... از دست تو !!!


پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟


د: اه... اصلا باهات قهرم.


پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟


د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟


پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .


د: ... واقعا که...!!!


پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟


د: لوووووووس...


پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !


د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟


پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!


د: من از دست تو چی کار کنم...


پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!


د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.


پ: صفای وجودت خانوم .


د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!


پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!


د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟


پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!


د: ولی من که بور بودم!!!؟


پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.


د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.


پ: ...


د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟


پ: ......


د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...


پ: .........


د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...


پ: خدا ن... (گریه)


د: چرا گریه می کنی...؟؟؟


پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟


د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.


پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟


د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .


پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .


د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟


پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.


د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.


پ: ...


د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟


پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،


یک شیشه گلاب!


و یک بغض طولانی آوردم...!


تک عروس گورستان!


پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!


اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...


امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...


آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....


دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!


نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!


بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!


اما... تو آرام بخواب...
خدا برای هیچ کس نیاره...آخرش گریه م گرفت...
 

samin b

عضو جدید
بابا بزرگ من 90 سالشه.و تمام اين 90سالو با مامان بزرگم زندگي كرده چون مامان مامانبزرگم سر زا رفته و اون پيش خالش بزرگ شده و...
6ماه بعد فوت مامانبزرگم ميخواست زن بگيره.
حالا شما انتظار دارين ما اين داستانا رو باور كنيم؟؟؟؟؟؟؟؟
 

b_xxxxxxeman

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

به جون خودت راس ميگم:D

بابا بزرگ من 90 سالشه.و تمام اين 90سالو با مامان بزرگم زندگي كرده چون مامان مامانبزرگم سر زا رفته و اون پيش خالش بزرگ شده و...
6ماه بعد فوت مامانبزرگم ميخواست زن بگيره.
حالا شما انتظار دارين ما اين داستانا رو باور كنيم؟؟؟؟؟؟؟؟

آخي...بيچاره بابا بزرگت 90 سالو چه زجري كشيده:)
 

mosafere danesh

عضو جدید
بابا بزرگ من 90 سالشه.و تمام اين 90سالو با مامان بزرگم زندگي كرده چون مامان مامانبزرگم سر زا رفته و اون پيش خالش بزرگ شده و...
6ماه بعد فوت مامانبزرگم ميخواست زن بگيره.
حالا شما انتظار دارين ما اين داستانا رو باور كنيم؟؟؟؟؟؟؟؟

:eek:
دیگه به پسرهای قدیم هم اعتباری نیست
 
بالا