ماه من پرده برانداخته ای یعنی چه ؟/مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
هر دم دردی، از پی دردی، ای سال!
با این دل ناتوان چه کردی ای سال!
رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت
صد سال سیاه برنگردی ای سال!
ماه من پرده برانداخته ای یعنی چه ؟/مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
لب باز مگیر یک زمان از لب جامهر دم دردی، از پی دردی، ای سال!
با این دل ناتوان چه کردی ای سال!
رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت
صد سال سیاه برنگردی ای سال!
لب در خاموشی دل در آتش داشت / در سینه اش یک مجمر آتش داشتهر دم دردی، از پی دردی، ای سال!
با این دل ناتوان چه کردی ای سال!
رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت
صد سال سیاه برنگردی ای سال!
.لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
آنقدر مرا سرد کرد....
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی!
با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را؟!
تو را چه سودلب در خاموشی دل در آتش داشت / در سینه اش یک مجمر آتش داشت
درخت افرایی دیشبدر نمازم خم ابروی تو با یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
درخت افرایی دیشب
آمد چیزی بگوید
نتوانست.
- احمد پوری -
تا قیامت ماتم فرهاد ناحق کشته را ؟تازه دارد لاله خونین کفن در کوهساردرخت افرایی دیشب
آمد چیزی بگوید
نتوانست.
- احمد پوری -
راست گفت آیینه که منتظر نباشتا قیامت ماتم فرهاد ناحق کشته را ؟تازه دارد لاله خونین کفن در کوهسار
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز / وگرنه عاشق و معشوق راز دارانندراست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
در جستجوی آبتو را صبا و مرا آب دیده شد غماز / وگرنه عاشق و معشوق راز دارانند
در جستجوی آب
رسیدم به دریای چشمان تو
افسوس
آن آبی بی کرانه سراب بود
یک سراب.......
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهیبه حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی و کن جان بین که همی سپرم
تاب بنفشه مي دهد طره مشک ساي تو...پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تومن پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
تاب بنفشه مي دهد طره مشک ساي تو...پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
وحشت از عشق که نه ترس ما فاصله هاست
وحشت از قصه که نه ترس ما خاتمه هاست
مرا ز عشق مگویید عشق گمشده ایست / که هر چه هست ندارم، که هرچه دارم نیست
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]روزهایـــی کــه بــی تــــو می گـــذردتا قیامت ماتم فرهاد ناحق کشته را ؟تازه دارد لاله خونین کفن در کوهسار
شهر من همخونه ی تاریکی هاس
درد من همرنگ خاک جاده هاس
(نغمه رها)
سهم من از تو
دلتنگیِ بی پایانیست
که روزها دیوانه ام می کند
شب ها شاعر !
__________________
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردمدر کنج خراباتی افتاده خراب اولیرو به روی آفتاب روی تو
ذرهام، گردم، غبارم، هیچ هیچ
با تسلسل دور باطل میزنم
سرد و سرگردان، مدارم هیچ هیچ
برگهایی پاره از تقویم پار
کهنه و بیاعتبارم،هیچ هیچ
هیچ اگر گفتم جوابم هیچ بود
ناله ای در کوهسارم، هیچ هیچ
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست |
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |