تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟تا هميشه خانه ات در ميان لاله هاست
غبطه مى خورم بر این حسن هم جوارى ات
تا به کی یازیچه بودن در دو دست سر نوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟تا هميشه خانه ات در ميان لاله هاست
غبطه مى خورم بر این حسن هم جوارى ات
دوباره یك شب دیگر، دوباره تنهایىتا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی یازیچه بودن در دو دست سر نوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد؟
يكـ دِل يكـ آسمـان و يـك بُغضدوباره یك شب دیگر، دوباره تنهایى
دوباره این من و این امتداد یلدایى
يكـ دِل يكـ آسمـان و يـك بُغض
و آرزوهای تـَرك خـورده
بـﮧ هـَمين سادگــی ...
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
یــــــک نخ....
یـــــــک پاکـــت...
یـــــــک عمر هم که سیـــگار بکشم فایـــده ندارد......
تا خودم نســـــوزم دلــــــم آرام نمیـــــشود
دوباره پلک دلم می پرد نشانه ی چیست؟
شنیده ام که می آ ید کسی به مهمانی
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
من نمی دانم حددوست داشتن کجاستشایداگرحدی برای ان بود،انجاپایان دوست داشتن بودبه تعدادبی نهایت دوستت دارمولی نمیدانم ،شایداگربه پایان بینهایت رسیدیمانجا هم اخر دوست داشتن باشدوشایدپایان دوست داشتننمیدانم چقدردوستت دارمبی پایان نیست،جون اخرهربی پایانی راپایانی هستشایدانقدردوستت دارم که می توانم بنویسمدوستت دارم،بیشترازخودم کمترازخدا
ای دهـــنده عقلـــها فریاد رس
تا نخـــواهی تو نخواهــــد هیچ کس
سر انگشت محبت بزند گاهگاهی به درم
شاید این تلخی ایام غم انگیز را
باز با یاد تو از یاد برم ...
روزی كه كوه صبرم بر باد رفته باشدمرا می گفــت دوش آن یــار عیــــار
ســگ عاشق به از شیـــران هشیـــار
روزی كه كوه صبرم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز كوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
در این دریاى وحشتناك شب دارند مى بلعند
دلم را جمعى از مرغان ماهى خوار، آهسته
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
ماه من پرده برانداخته ای یعنی چه ؟/مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟
همه شبها، خیره به آسمانی ام که تو را برایم نشانی ست
همه روز ها، به انتظار شبم، تنها همینم کافی ست
(فی البداهه از خودم)
امروز که با توام مرحمتم کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامتترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندند
بر سر کار خرابات کنند ایمان را
امروز که با توام مرحمتم کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی اخر/کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد.
دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد!
یک نگاه کمی نامهربان،
یک واژه ی کمی دور از انتظار،
یک لحظه فاصله...،
میشکند بغضت را....
اکر ان ترک شیرازی بدست ارد دل مارا/به خال هندوش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم/جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا
نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیستای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین /کاین دم و دود سینه ام بار دل است بر زبان.
وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس
که در این آینه صاحب نظران حیرانند
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و ان بيني
دمي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
یکی درد و یکی درمان پسندد/ یکی وصل و یکی هجران پسندد/من از درمان و درد و وصل وهجران /پسندم انچه را جانان پسندد.
دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |