دیدن یار در آیینه صفا دارد و بسشاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
خاصه آن یار که با یار وفا دارد و بس
دیدن یار در آیینه صفا دارد و بسشاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
دیدن یار در آیینه صفا دارد و بس
خاصه آن یار که با یار وفا دارد و بس
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن استسجده بت گر کنم در نظرم روی توست
قبله ی جانم تویی روی دلم سوی توست
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبك بالان ساحل ها
انان كه خاك را به نظر كيميا كننداگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندوش بخشم سمر قند و بخارا را
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
انان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
دوش ان صنم چه خوش گفت در دولت مغانمدل به امید صدایی که مگر در تو رسد.....ناله ها کرد دراین کوه که فرهاد نکرد
دوش ان صنم چه خوش گفت در دولت مغانم
گر بت نميپرستي تغيير ده قضا را
امید قدتو میداشتم ز بخت بلند....نسیم عمر تو میخواستم ز عمر دراز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه ديده هر چه بيند دل كند ياد
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه ديده هر چه بيند دل كند ياد
دانم سرارد غصه را رنگین برارد قصه را....این آه خون افشان ک من هر صبح وشامی میزنم
تکراری بود قبلا خودم اینو دیدم...ماييم و نواي بي نوايي
بسم اله اگر حريف مايي
تکراری بود قبلا خودم اینو دیدم...
یا رب ان اهوی مشکین به ختن باز ستان وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
اینجا کسی به داد دل ما نمی رسد
دیوان خود به دامن محشر گذاشتیم
نشود فاش کسی آنچه میان منو توستمن را به غیر عشق به نامی صدا نکنغم را دوباره وارد این ماجرا نکنبیهوده پشت پا به غزلهای من نزنبا خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
نشود فاش کسی آنچه میان منو توست
تا اشارات نظر نامه رسان منو توست
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستمتنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تنــم از واسـطه دوری دلـبر بگــداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردمتو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ماه بر دارم
تو قرص ماهی و من کودکی که می خواهم
به قدر کاسه ای از حوض ماه بر دارم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
من از یاد عزیزان یک نفس غافل نیم اما
نمی دانم که بعد از این کسی یادم کند یا نه؟
ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
نقش خیال تو تا وقت صبحدم.....برکارگاه دیده بی خواب میزدم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |