من مست مي عشقم ، هشيار نخواهم شد
وز خواب خوش مستي ، بيدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ي دوشينه
تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد
دایم آتش را بترسانند از آب
آب کی ترسید هرگز زالتهاب؟
من مست مي عشقم ، هشيار نخواهم شد
وز خواب خوش مستي ، بيدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ي دوشينه
تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجامن مست مي عشقم ، هشيار نخواهم شد
وز خواب خوش مستي ، بيدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ي دوشينه
تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
نسيم مشك تاتاري خجل كردتا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بيستون بر سر راه است مباد از شيريندایم آتش را بترسانند از آب
آب کی ترسید هرگز زالتهاب؟
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصودنور حق بر نور حس راکب شود
آن گهی جان سوی حق راغب شود
نسيم مشك تاتاري خجل كرد
شميم زلف عنبر بوي فرخ
(خ)
بيستون بر سر راه است مباد از شيرين
سخني گفته و غمگين دل فرهاد كنيد
(د)
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آ اي كوكب هدايت
(ت)
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غمگر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناستخوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناستخوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوشبر سر آنم كه گر ز دست بر آيد
دست به كاري زنم كه غصه سر آيد
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تو بندگي چو گدايان بشرط مزد مكنباز این دلهای جزوی چون تن است
با دل صاحبدلی کاو معدن است
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردتو بندگي چو گدايان بشرط مزد مكن
كه دوست خود روش بنده پروري داند
(د)
در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدمدلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از اب گرفتم
هرگز نتوانی که زمن دور بمانی
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
مرا در منزل جانان چه امن عیش باشد چو هر دمدر برکه اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه خوبیست که از اب گرفتم
هرگز نتوانی که زمن دور بمانی
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
مرا در منزل جانان چه امن عیش باشد چو هر دم
جرس فریاد دارد که بربندید محمل ها
ای حسن تو مجموعهٔ هر زیبائی
وز هر دو جهان ز عشق تو شیدائی
نگذاشته داغ تو دلی را بیدرد
سودای تو کرده عالمی سودائی
فیض کاشانی
زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شدیا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
در سفر تا به کی تپد دل ما
نیست پیداکجاست منزل ما
بوی جان میوزد در این وادی
ساربانا بدار محمل ما
هر کجا میرویم او با ماست
اوست در جان ما و در دل ما
*فیض کاشانی
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آن يار كزو گشت سر دار بلند
جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد
اي سرو ناز حسن كه خوش ميروي بنازدلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
اي سرو ناز حسن كه خوش ميروي بناز
عشاق را بناز تو هر لحظه صد نياز
(ز)
مهل كه روز وفاتم به خاك بسپارندز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوارمهل كه روز وفاتم به خاك بسپارند
مرا بميكده بر در خم شراب انداز
(ز)
.
.
شب خوش
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور
ز عکس چهره ی خود چشم ما منور کن
که دیده را جز آن وجه روشنایی نیست
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه و او پرده دری بود
آنكس است اهل بشارت كه اشارت دانددر کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |