گاهی چه سخت میشود که
مثل دختران دیگر نیستم
نه بلدم به کسی نخ بدهم
نه بلدم به چشمان مردی نگاه کنم
انگاه همه مغرور مرا میمنامند
ببخشید که
بعضی کارها را دور از شان یک دختر میدانم و اجازه نمیدهم به خود
تا باب میل تو مرد رفتار کنم تا خوشت بیاید
تنها بلدم
خوب و با وقار قدم بردارم بر زمین
نگاهم را به زمین به دوزم نه نگاهت
و ارام به این بیاندیشم
ان مردی که دوستم بدارد و مال من باشد
نیازی به نخ دادن من یا در چشمانش خیره شدن ندارد
همینگونه دوستم دارد
اما تمام مردان دخترانی را دوست دارند
که بخاطر رسیدن به یک مرد برای تا لحظه مرگ خود
حاضرند خود را حقیر نشان بدهند
و با عرض معذرت از تمام دختران
هرزگی کنند
تا دوستشان بدارند
دختران مثل من
زود دلشان را میزند