گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

مرضیه 20

عضو جدید
ای کاش یاد میگرفتم اگر در رابطه ای حرمتم زیر سوال رفت برای همیشه با آن رابطه خداحافظی کنم و به طور احمقانه ای منتظر معجزه نباشم....
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این که عادلانه نیست
من ،‌ مدام دست تو را بگیرم
تو ، مدام مرا دست کم بگیری !
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها چیزی می نویسی از دلت
برای یک نفر !
اما دلت می گیرد ،
چشمانت پر از اشک می شود ،
قلبت خالی می شود ،
وقتی یادت می آید ،
همه آن را می خوانند و می پسندند ،
جز همان یک نفر …!
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابتــدا ” شُمــ ـا ” بـــود
بعـــد ” عزیــ ـز دلــ َـﭞ ” شـــد
و امـــروز دوبــاره ” شُمــ ـا ” شـده
درســﭞ مثــل وقتے ﮐﮧ خوابـــ مے بینے و
صبحــ بـــاز مے گردے سر جـــاے ِ اولـــــ ـﭞ …
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی اندازه پاییز به مذاق خیـابانها خوش نیامد ؛
پائیز مهری داشت که بر دل هر خیابان می نشست !
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من
تصوراتم از تو
با ” کــــــــاش ” گره خورده
تـــو ،
توقعاتت از من
با ” بایـــــــــد”
 

ΜΟΗΑΜΜΑD

کاربر بیش فعال
پیچک میشوم
وحشی!!
می پیچم به پرو پای ثانیه هایت
تا حتی نتوانی آنی بی من بودن را
زندگـ ـــــــــی کنی
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــــرای ِ هــر کـس کـه رفــتـنی سـت ،
فــــقـط بــــایــــد ..
کنــــار ایــستــاد ..
و ..
راه بـــــاز کـــــرد !
بــه هـمـیـن ســـادگــــی !
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگران اشک‌ هایم نباش !
از لبخندم بترس که معنایش اشک‌ های فردای توست …
 

Iman MM

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای همه ی دل های پاکی که در روشنی به دنبال حقیقتید!حقیقت اینجاست! در تاریکی!در تاریکی های بی شمار جستجوهامان!در نمی دانم ها...سبک بال از هر می دانم حقیری که بار دلم شده بود,حالا دیگر هیچ نمی دانستم!نقطه ی ذوبم کجاست؟در کدام تقاطع؟نمی دانستمو چه لذت بخش است اعتراف صادقانه ی نمی دانم!عروسم می شوی؟
 

t@hi

عضو جدید
ای همه ی دل های پاکی که در روشنی به دنبال حقیقتید!حقیقت اینجاست! در تاریکی!در تاریکی های بی شمار جستجوهامان!در نمی دانم ها...سبک بال از هر می دانم حقیری که بار دلم شده بود,حالا دیگر هیچ نمی دانستم!نقطه ی ذوبم کجاست؟در کدام تقاطع؟نمی دانستمو چه لذت بخش است اعتراف صادقانه ی نمی دانم!عروسم می شوی؟
خیلی زیبا بود
بی نهایت
 

t@hi

عضو جدید
دست بردارازین هیکل غم
که ز ویرانی خویش است آباد
دست بردار،که تاریکم وسرد
چون فرو مرده چراغ از دم باد
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا فقط تو را از نوشته هایت ” می بینند “…
درست دیده ای ، فقط “خوانده” میشوی بی آنکه بشناسند تو را …
 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم
خداحافظ نگو وقتی تا هر جا باشی همراتم
تو اون گرمای خورشیدی که میری رو به خاموشی
نمی دونی چقد سخته شبِ سرد فراموشی
شبی که کوله بارت رو میون گریه می بستی
یه احساسی به من می گفت هنوزم عاشقم هستی
خداحافظ نگو وقتی هنوز درگیر چشماتم
خداحافظ نگو وقتی تا هر جا باشی همراتم
چرا حالت پریشونه چرا مایوس و دل سردی
خداحافظ نگو وقتی هنوزم میشه برگردی
تو یادت رفته اون روزا یکی تنها کست میشد
خداحافظ که می گفتی خدا دلواپست میشد
خداحافظ نگو هنوز درگیر چشماتم
خداحافظ نگو تا هر جا باشی همراتم
خداحافظ نگو
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در اوج تنهای خویش
نشسته ام
و به انهایی
میاندیشم
که تماشایم میکنند
و دوستم دارند
گاهی
میپندارم
چرا
حس میکنم
تنها هستم
شاید
حماقتم هست که
چنین میپندارم
اما
شاید دلیلش
این باشد
که کسی معنای حرفهایم را نمیفهمد
اخر من نیز معنای
سخنان انها را نمیفهمم
 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چكامه» نيستند
تا به رشته‌ي سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني‌ است

دردهاي من
گرچه مثل درد مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمي كه چين پوستينشان
مردمي كه رنگ روي آستينشان
مردمي كه نام‌هايشان
جلد كهنه‌ي شناسنامه‌هايشان
درد مي‌كند
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه‌هاي ساده‌ي سرودنم
درد مي‌كند
انحناي روح من
شانه‌هاي خسته‌ي غرور من
تكيه‌گاه بي‌پناهي دلم شكسته است
كتف گريه‌هاي بي‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
دردهاي پوستي كجا؟
درد دوستي كجا؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
((قیصرامین پور))
 

vinca

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دردهاي من
جامه نيستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چكامه» نيستند
تا به رشته‌ي سخن درآورم
نعره نيستند
تا ز ناي جان برآورم
دردهاي من نگفتني
دردهاي من نهفتني‌ است

دردهاي من
گرچه مثل درد مردم زمانه نيست
درد مردم زمانه است
مردمي كه چين پوستينشان
مردمي كه رنگ روي آستينشان
مردمي كه نام‌هايشان
جلد كهنه‌ي شناسنامه‌هايشان
درد مي‌كند
من ولي تمام استخوان بودنم
لحظه‌هاي ساده‌ي سرودنم
درد مي‌كند
انحناي روح من
شانه‌هاي خسته‌ي غرور من
تكيه‌گاه بي‌پناهي دلم شكسته است
كتف گريه‌هاي بي‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
دردهاي پوستي كجا؟
درد دوستي كجا؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
((قیصرامین پور))

چقدر تو درد داری :cry:
 

sorood parnian

کاربر بیش فعال
تو که فهمیدی اشتباه ادیسون را ...
به رویش نیاور
بــاران / رسانا نیست !

"هومن شریفی"

 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجــــازی هستیم امــــا
دلمــــــان مجازی نــــیست
میشکند
حواست به تایــــپ کردنت باشــــد!
 

fatima12

کاربر بیش فعال
مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم ..
و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد !
کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا