پشت پنجره خیس باران زده ایستاده ام
...
واشک آسمان را می نگرم
کاشـــ بودی ...کاشـــ..
.
تا به خیال اشک شوق آسمان ،...باران را این قدر دلتنگ نمی پنداشتم ؛ ...
درد می کشم ، درد !
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست !
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد ناباب نبود ، اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که ماندنی نیست ، همین . . .
بی تو،بی تو،سترونم بی تو
لکه ی ننگ دامنم بی تو
بی تو دیگر نشانی از من نیست
خانه ی بی نشیمنم بی تو
صفحه ای نقطه چین معدودی
باورت نیست؟این منم بی تو
دست رد می زند به سینه ی من
هر چه زنجیر می زنم بی تو
گرچه چشمی علم نکرد مرا
یک حسینیه شیونم بی تو
با کسی دوست نیستم اینجا
می گریزم ز همگنم بی تو
رشته ی صحبتم دراز شده
تار هایی ست می تنم بی تو
روزی تو می آیی ... با چشمانی که ، عشق در پیاله های شیرین آن موج می زند ... با دستانی ، پر از عطوفت ... و دامانی ، پر از سخاوت ... روزی که باران عشقت را ، بر تن خستۀ من می باری ... و من در میان مهربانی های تو گم می شوم ... روزی می آیی تا کشتی شکسته قلبم ، در ساحل مهر تو پهلو بگیرد ... روزی خواهی آمد ... میدانم ... و آن روز من با تمام تمنای نگاهم ... به تو خواهم گفت که به شوق آمدنت ، تمام سال های عمرم منتظر بودم ... تو مرا با خود می بری به وسعت بی کرانۀعشق ... و تا آخرین سر منزل دوست داشتن ... من و تو ما می شویم ... و بال بالِ هم ، تا هر چه آبی است پرواز می کنیم ... دیگر غمی ندارم ... با تو بودن برایم بس است ... و این است سرود خوشبختی ...