شعر سیب از دکتر حمید مصدق
به من خندیدی و نمی دانستی تو
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما
سیب نداشت
جواب زبیای فروغ فرخ زاد به شعر سیب دکتر حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
ونمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده به تو، پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت ،برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را
ومن رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد
اگر باغچه ی خانه ی ما
سیب نداشت
به من خندیدی و نمی دانستی تو
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما
سیب نداشت
جواب زبیای فروغ فرخ زاد به شعر سیب دکتر حمید مصدق
من به تو خندیدم
چون که میدانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
ونمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده به تو، پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت ،برو
چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را
ومن رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد
اگر باغچه ی خانه ی ما
سیب نداشت