نه !
یادم هست !
سر قرارمان هم هستم !
هنوز می توانم !
هنوز نبریده ام !
هنوز مقاوم و صبورم !
هنوز تورا دارم . . .
اما برایم عجیب است و تلخ !
دیدن این همه نا بسامانی !
آدمهایی را دیده ام که:
برایشان سایه بودم و در آتشم انداختند
باران را نشانشان دادم در دستهایم برگ زرد پاییز نشاندند
مرهمشان بودم خنجرم زدند
گفتند در این سوئیم در آن فرا سو یافتمشان
زخمم را نشانشان دادم نمک پاشیدند !
به خوبی یادشان کردم بد جلوه دادنم
بر خاطرم نقششان کردم
خاکسترم را به باد فراموشی دادند
اما . . .
هنوز هم پا بر جا هستم
همانطور مقاوم و سخت
همانطور . . .
همانطور که تو خواسته بودی
همانطور که با تو عهد کرده بودم
تنها به همان امید و آرزو
که لحظه لحظه ی زندگیم را از عطر یادت پر کنی