fateme_en
پسندها
2,552

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام ممنونم عزیزم من که این روزا کلی گرفته هستم اصلا تو حال خودم نیستم امروزم تو دانشگاه نسکافه داغ ریخت روم به همین سادگی


    نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
    سلام عزیزم.چطوری؟برام دعا کن.داغونم شدید.تو زاهدان تمام انرژیم داره مصرف میشه.داغونم شدید.نمازام رو سروقت نمی خونم.عصبانی ام شدید.با همه دعوا می کنم.لحنم تند شده.خشن شدم.دارم تو پیله تنهایی ام فرو میرم.
    سلام خوبی ؟کجایی هر وقت میام نیستی؟
    فاطمه میدونی من میانترمام تموم شد ؟همه هم بد دادم ولی یه مشاور پیدا شده از خودم به خودم دلسوز تر (یکی از بچه ها)بیچاره داره تمام تلاششو میکنه که توانایی های منو یادم بیاره کم کم هم داره موفق میشه حرفاش خیلی خوب و تاثیر گذاره
    حالا به من بخند
    سلام.فاطمه میدونی okb تو نقشه کشی ساختمون مخفف چه کلماتیه؟میگن مخفف سه تا کلمه آلمانیه.ولی نمیدونم اون کلمات چینو معنیشون چیه.
    خب، من برگشتم.... شامم رو خوردم، مسواكمو زدم، مثلا اومدم كه بخوابم!!!!!


    سلام دوباره...

    خودت گلي آبجي جونم....
    چه خبرا؟ درسا خوبه؟

    چه روزها که يک به يک غروب شد، نيآمدي

    چه اشکها که در گلو، رسوب شد نيآمدي


    خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن

    خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيآمدي


    براي ما که خسته ايم و دل شکسته ايم، نه

    براي عده اي، ولي چه خوب شد نيآمدي!


    تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام

    دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيآمدي
    سلاااااااااااااااام آبجي مهربونم... خوبي فاطمه جان؟
    ديشب جات خالي رفته بودم حرم حضرت شاه عبدالعظيم... خيلي صفا داشت... كلي يادت كردم آبجي گلم!


    به چشم بر هم زدنی

    مادرم کودکی هایم را

    گذاشت پشت در!

    همه چیز شد خاطره ای

    برای روزهای مبادا!

    برای روزهای "یادش بخیر"

    " ای کاش"و...

    اما نه من دکتر شدم

    و نه تو خلبان !

    تنها یادگاری آن روزها

    همان تیله های سیاه زیر کمد است

    که وقتی در خانه تکانی عید

    پیدایشان می کردیم

    از شادی، هر بار بزرگتر می شدیم ...

    حالا اما ...

    آداب این بزرگ شدن، گاهی عذابم می دهد!

    بزرگ شدنی که یادم داد

    به آدمها لبخند بزنم

    حتی اگر دوستشان ندارم!

    یاد گرفتم،گریه نکنم

    و بلند بلند نخندم!

    فریاد نکشم،اخم نکنم و ...

    یادم داد، دروغ بگویم!

    ...

    چه احمقانه بزرگ می شویم!

    بزرگ شدنی که رسیدن ندارد ...

    بازی...حرف...خنده...سلام... ندارد!

    آنچه مانده فقط

    سایه ی سیاهی از من است

    بر دیوار "دوستت ندارم"!

    با اینکه من مثل بازیهای کودکی

    هنوز لباس سفید بر تن دارم ...
    بيست وششم آبان سالروز شهادت مهدی زین الدین فرمانده لشگر17علی ابن ابی طالب(ع) سپاه پاسداران تسلیت باد


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    سلام عزیزم
    ممنون ازهمدردیت
    پس لازم شد منم تسلیت بگم وازخدا برات ارروی صبرکنم
    نشالله که هیچوقت غم نبینی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا