روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه
شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش
برداشت ومحترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر
معرفی نکردید ؟تولستوی در جواب گفت :
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید