ما معمولا عيد را به همراه ماهيها از بازارچۀ سر پل تجريش به خانۀ مان مي آوريم.
آنجا عيد زياد گران نيست، همينطور همه جا ريخته است و مردم با شاخه هاي سنبل و کيسه هاي ماهي قرمز، لاي حال و هوايش وول مي خورند.
بعضي از مغازه ها هم عيد را گران مي کنند و لاي روسريهاي رنگارنگ مي پيچند تا هر کس آنها را هديه بگيرد و بپوشد، سرش پر از عيد بشود.
دستفروشها عيد را در رنگها و سايزها و طعمهاي مختلف، درهم و برهم مي چينند تا هر کس از جلويشان رد شود، مست بي نظمي بساطشان شود و حواسش پرت شود و همۀ پولهايش را به آنها بدهد، تا نيم مثقال عيد بخرد.
سر پل تجريش، حتي داخل گوجه سبزها هم پر از عيد است، درست مثل وسط چاقاله بادامهايي که هستۀ تلخ بادامهايشان را از بس تويشان عيد ريخته اند، سبز و چاق و تپلي شده اند.
آنجا عيد، سر و صداي قشنگي هم دارد. صداي چروک خردن يک اسکناس نو که با يک سيب سرخ معاوضه مي شود، به فرياد لبوفروش پيري که براي محصولات زرشکي و آبدارش تبليغ مي کند، گره مي خورد و روي همهمۀ جمعيتِ نو نوار مشتريها مي رقصد.
هر سال سرِ پلِ تجريش ، عيدها حراج است ؛ زندگي ارزان است.. بخريدو بخوريدو ببريد...