دلم براي دخترانه هاي وجودم تنگ شده
براي شيطنت هاي بي وقفه،
بيخيالي هاي هر روزه،
ناز و كرشمه هاي من و آينه
خنده هاي بلند و بي دليل،
براي آن احساسات مهار نشدني،
حالا اما،
دخترك حساس و نازك نارنجي درونم چه بي هوا اين همه بزرگ شده!
چه قدي كشيده طاقتم!
ضرباهنگ قلبم چه آرام و منطقي ميزند!
چه شيشه اي بودم روزي،
حالا اما به سخت شدن هم رضا نميدهم!
به سنگ شدن مي انديشم،
اينگونه اطمينانش بيشتر است!
جاي بستني يخي هاي دوران كودكي ام را
قهوه هاي تلخ و پر سكوت امروز گرفته است!
اين روزها لحن حرفهايم اينقدر جدي است
كه خودم هم از خودم حساب ميبرم...
در اوج شادي هم قهقهه سر نمي دهم!و تنها به لبخندي اكتفا مي كنم!
چه پيشوند عجيبي است كلمه خانم!!!
همين كه پيش اسمت مينشيند
تمامي سر خوشي و بي خياليت را از تو ميگيرد،
و به جايش وزنه وقار ومتانت را
روي شانه ات مي گذارد!
نه اينكه تمامي اينها بد باشد،نه!فقط خدا كند وزنشان آنقدر سنگين نشود كه دخترك حساس و شيرين درونم
زير سنگيني آن بميرد!