شعر صفحه 581 پروتون
غروب است و لب دریا، بیا بنگر جنونش را
ز بی مهری کسی گویا به جوش آورده خونش را!
کجا می اینچنین موجی به جان و دل دراندازد
مگر پر کرده از آتش کسی جام درونش را
یکی بوسه زده بر گونهاش خورشید و در گوشش
چهها خوانده نمیدانم، که برد از کف سکونش را
به رقص آیم چنان موج و چو...