خدا شناسی

Raana joon

عضو جدید
مردی میخواست کاملاً خدا را بشناسد.ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت اما هرچه جلوتر رفت گیج تر شد،افراد و کتابهای نوع دیگر را هم امتحان کرد اما به جایی نرسید.خسته و ناامید راه دریا را پیش گرفت کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل کوچکی از آب دریا بود سطل پر و سر ریز می شد،اما کودک همچنان آب می ریخت.مرد پرسید:"چه میکنی؟" کودک جواب داد"به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم!! تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید..اما ناگهان به اشتباه خودش هم پی برد که میخواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل هستی را در آن جا دهد...فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود...به کودک گفت:"من و تو یک اشتباه را مرتکب شدیم"
مولوی میگوید:
هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست
 

Similar threads

بالا