فروغي، انديشمند آزادي و تکامل

EARTHQEEK

عضو جدید
در انديشه محمدعلي فروغي، پيش و بيش از هر چيز اين واقعيت موج مي زند که پيشرفت در غرب، اساسا به اعتبار يک بازسازي ليبرالي در حوزه هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي بوده است. راز اين بازسازي در ايجاد سيستمي براي مديريت تمام زمينه هاي مبتني بر فرآيند تکاملي نهفته است. فروغي خود معترف باور به نظريه تکامل است و آنچه بعدها به انديشه ليبرال ترين هاي اروپا يعني مکتب اقتصادي اتريشي (به ويژه فريدريش فون هايک) نيز شکل داده است، تاثير همين انديشه بود.
اما آنچه بيشتر نمايانگر باورهاي تکاملي و ليبرال انديشه فروغي است را بايد در انديشه اقتصادي وي جست. اولين کتاب درسي اقتصاد، در ايران، تحت عنوان "اصول علم ثروت ملل يعني اکونومي پلتيک" يک سال پيش از مشروطه با ترجمه و نگارش فروغي به طبع رسيده است.
 

EARTHQEEK

عضو جدید
اما آنچه بيشتر نمايانگر باورهاي تکاملي و ليبرال انديشه فروغي است را بايد در انديشه اقتصادي وي جست. اولين کتاب درسي اقتصاد، در ايران، تحت عنوان "اصول علم ثروت ملل يعني اکونومي پلتيک" يک سال پيش از مشروطه با ترجمه و نگارش فروغي به طبع رسيده است.
اگرچه اين کتاب در واقع ترجمه خلاصه شده اي از کتاب "مباني اقتصاد سياسي" نوشته پل بورگار است، اما بايد در نظر داشت که اين زماني است که در غرب ليبراليسم به شدت مورد هجمه واقع شده بود و همانگونه که هايک سال ها بعد در اثر سترگش "راه بندگي" مي نويسد: "اگر ديگر تاکيد بر اينکه همه ما سوسياليست هستيم از مد افتاده، صرفا به خاطر اين است که اين واقعيتي بسيار بديهي است و در يک نگاه گسترده عملا همه سوسياليست شده اند." دقيقا در چنين زماني فروغي کتابي را براي ترجمه و آموزش علم ثروت برمي گزيند که واژه به واژه آن رنگ ليبرال دارد و در هر فرصتي به رد باورهاي سوسياليستي مي پردازد و اتفاقا فروغي همين بخش ها را در ترجمه آزادش پررنگ تر هم مي کند.
متن کتاب به تمامي مبتني بر توضيح نظام بازار آزاد و چگونگي عملکرد آن است. در مقدمه کتاب اين نکته يادآوري مي شود که چون انسان ها استعداد ها و ذائقه هاي متفاوتي دارند، عدم يکساني در توزيع ثروت و حال اشخاص ايجاد مي شود و موضوع "علم ثروت" عبارت است از چگونگي توليد، دوران، توزيع و مصرف ثروت در هيات اجتماعيه (جامعه) گسترده اي که در آن انسان ها "مالک و مختار نتيجه کار خود" هستند.(ص 12-10)
اين مراحل چهارگانه از توليد تا مصرف داراي "سير و حرکتي خود به خودي و منظم" است و "امور ثروتي در تحت قواعد طبيعي مي باشد و علم ثروت تحقيق و بيان و نه موجد آن قواعد است."(ص 16) "لازم به تاکيد نيست که اينجا منظور از قواعد طبيعي، نظم حاصل در روابط ميان انسان ها به طور مستقل از اراده هاي خاص يا اراده حکومتي است."(ص20)
 

EARTHQEEK

عضو جدید
ه نوشته فروغي "عللي که ميل انسان را به کار زياد مي کند متعدد است، اولين و مهم ترين آن ها آزادي کارگر است. اگر شخص مجبور باشد که مانند بردگان براي ديگران زحمت بکشد، شوق به کار پيدا نمي کند; زيراکه نتيجه آن عايد خود او نيست."(ص52)
فروغي سپس در نقد صريحي به سوسياليسم مي نويسد: "جماعتي مي گويند دولت بايد متصدي کل شود و حال آنکه، قطع نظر از ظلم و جوري که ناچار دولت به اشخاص در تعيين شغل و محل کار ايشان خواهد کرد، چطور مي تواند از عهده اين امر برآيد، چه بايد اطلاع کامل از مقتضيات ثروتي محل داشته باشد و حال آنکه اين مقتضيات متصل در تغيير است. نيز بايد سليقه و ذوق و استعداد و کفايت هر کس را به خوبي بداند و در اين باب اشتباه نکند و چنين چيزي ممکن نيست."(ص94)
وي سپس نقد خود را اين گونه ادامه مي دهد: "بعضي ديگر از افراد، دخالت محدود دولت را به منظور رفع برخي بي عدالتي ها توصيه مي کنند. اين عقيده هم باطل است و بايد مردم در امور صنعتي آزادي مطلق داشته باشند، اگرچه بعضي خبط و خطاها هم بکنند. خبط و خطاهاي مردم با محسناتي هم همراه است و از تحمل آن ها گريزي نيست، اما دولت اگر مداخله کند مشکلات بي حد مي شود و ضررهاي فاحش به صنايع وارد مي آورد و علاوه بر اين ها در همت مردم براي کار کردن رخوت ايجاد مي نمايد و موجب مي شود مردم دست و دلشان درپي کار نرود."(ص 94-5)
در باب توزيع
 

EARTHQEEK

عضو جدید
در باب توزيع ثروت نيز فروغي مي نويسد: "در واقع دو نوع ترتيب توزيع ثروت قابل تصور است، ترتيب جبري و ترتيب اختياري. در اولي رييس قوم يا رييس دولت، ثروتي را که توليد مي شود ضبط مي کند و بعد سهم هر کسي را معين مي نمايد. اينجا مالکيت شخصي وجود ندارد و اموال به اشتراک است. ترتيب ديگر، آزادي تملک ثروت است."(ص135)
مالکيت شخصي "را کسي وضع ننموده که بعد بتوان آن را تغيير داد و ترتيب ديگري پيش گرفت. اين ترتيب براي ترقي هيات اجتماعيه (جامعه) ضروري بوده و بالطبيعه برقرار شده و تکميل مي يابد و نتيجه قانون ضروري ارتقاي عالم است."(ص 139)
وي در اثبات ضرورت مالکيت شخصي و ارتباط آن با عدل مي گويد: "ترتيب آزادي به علت اينکه هم موجب ترقي کل جامعه و نيز برقراري تساوي حقوق مي گردد لذا مبني بر عدالت است. در چنين وضعي چون هر فردي مختار اعمال خويش است و هر کس حق دارد در همه چيز ادعا داشته باشد و پيشرفت ادعاي او فقط به لياقت و کفايت و همراهي بخت و اتفاق بستگي دارد، اما عده اي اين استدلال را نمي پذيرند و مي گويند دولت بايد در امور توليد و توزيع ثروت دخالت کند و برابري ميان مردم را برقرار سازد. با چنين کاري عدالت استقرار نخواهد يافت; زيراکه، بالضروره براي اجراي اين ترتيب بايد از بعضي گرفته، به بعضي ديگر داد و اين عدالت و مساوات نيست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ايشان را به اشخاص ناقابل بدهند."(ص 159)
 

EARTHQEEK

عضو جدید
وي در اثبات ضرورت مالکيت شخصي و ارتباط آن با عدل مي گويد: "ترتيب آزادي به علت اينکه هم موجب ترقي کل جامعه و نيز برقراري تساوي حقوق مي گردد لذا مبني بر عدالت است. در چنين وضعي چون هر فردي مختار اعمال خويش است و هر کس حق دارد در همه چيز ادعا داشته باشد و پيشرفت ادعاي او فقط به لياقت و کفايت و همراهي بخت و اتفاق بستگي دارد، اما عده اي اين استدلال را نمي پذيرند و مي گويند دولت بايد در امور توليد و توزيع ثروت دخالت کند و برابري ميان مردم را برقرار سازد. با چنين کاري عدالت استقرار نخواهد يافت; زيراکه، بالضروره براي اجراي اين ترتيب بايد از بعضي گرفته، به بعضي ديگر داد و اين عدالت و مساوات نيست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ايشان را به اشخاص ناقابل بدهند."(ص 159)
او در ادامه تاکيد مي کند که توزيع برابر ثروت موجب از ميان رفتن رقابت و انگيزه براي کار و تلاش بيشتر مي شود و به اين ترتيب اسباب ضعف و تنزل و فقر و هلاک مردم فراهم مي گردد. پس چاره اي جز اکتفا به تساوي حقوق نيست و ايجاد تساوي در احوال، نه مطلوب است و نه ممکن.
در باب پنجم کتاب از چگونگي مخارج دولت (بودجه) و حدود دخالت دستگاه هاي حکومتي در امور ثروتي سخن گفته مي شود: "چون روابط مردم در هيات اجتماعيه زياد و مفصل شد، دولت از عهده اداره تمام آن ها برنمي آيد و قوه قادرتري لازم مي شود و جانشين آن مي گردد و آن قوه اختيار افراد مي باشد." (ص397)
سخن فروغي درباره اقتصاد سياسي اين گونه ادامه مي يابد: "اختيار افراد حقيقتا بر اقدام دولت مزيت کلي دارد و بايد مردم به آزادي، ثروت را توليد کنند و توزيع نمايند و به دوران بيندازند و به مصرف برسانند و اگر دولت بخواهد در اين باب مداخله کند و بعضي را ترغيب نمايد و از برخي طرفداري کند، سنگ راه مردم مي شود و ممکن است مرتکب ظلم و تعدي شود، چه، مساعدت با جماعتي، ظلم در حق جماعت ديگر است." (ص398)
کتاب با تذکراتي درباره "قوانين طبيعي و معرفت هايي که از علم ثروت حاصل مي شود" پايان مي گيرد و بار ديگر روي آزادي و مالکيت شخصي تاکيد مي شود. "هر فردي به منافع خود بصيرتر از ديگران است، لهذا قوانين ثروتي اگر به آزادي مقرون باشد، توليد، دوران و توزيع ثروت را در تحت صحت و مناسبت و اعتدالي درمي آورد که اگر هم کامل نباشد بهتر از ترتيبي است که از تسلط حکومت ممکن است پيش آيد."(ص 425) "علم ثروت قطع دارد که توسل به دولت بيجا و حرکت قهقراست و نبايد از دولت متوقع بود که متکفل و متقلد تمام امور مردم باشد بلکه راه ترقي اين است که مردم اجتماع هاي آزاد تشکيل دهند و امور خود را بدان وسيله گذرانند."(ص427)
هرچند که بسياري مفاهيم و ايده هاي بيان شده در آثار فروغي اصالتا از آن او نيست، اما قطعا نوع انتخاب و سپس تفسير همدلانه و بي غل و غش وي نشان روشني از انديشه آزاد، پيشرو و منسجم اوست و به همين دليل است که مي توان گفت تاثير فروغي در پيدايش و تکوين ميراث ليبرالي ايراني جايگاه خاصي دارد. موسي غني نژاد باري بر پيشرو بودن انديشه اقتصادي فروغي تاکيد کرده و مي پرسد: "بيش از يک صد سال پيش علم اقتصاد با قلم شيواي محمدعلي فروغي اين گونه ترجمه و معرفي شده بود. امروزه پس از اين همه سال، ما در چه مرحله اي از فراگيري اين علم قرار داريم؟"
 

EARTHQEEK

عضو جدید
تمدن نوين در انديشه فروغي جوان
فروغي نگاه خوش بينانه اي به آينده تمدن نوين دارد و دستاورد نهايي آن را ارتقاي جايگاه آدمي و کاهش رنج هاي بشري مي داند. وي مي نويسد: "رنج و زحمت انسان در وضع تمدن به واسطه زيادي ادراکش بيشتر است، اما با وجود اين زندگي متمدن بهتر است; زيرا که گمانم اين است که تمدن به جايي خواهد رسيد که ما تصور آن را نمي توانيم بکنيم و انسانيت مقامي بسيار عالي خواهد داشت. بلي اگر غايت تمدن همين بود که حالا هست چون چندان مقام عالي عايد انسان نشده است، اين اندازه تمدن به رنج ها و آلامي که توليد کرده، نمي ارزد."(149 و 148)
فروغي اين نظريه غرب مدارانه که پيشرفت و تمدن جديد منحصر به باخترزمين است و خاورزمين هيچ بهره اي از آن نمي تواند داشته باشد، به صراحت رد مي کند و براي نمونه در اين باب مي نويسد: "اين اوقات متصل فرنگي ها از خطر زرد حرف مي زنند، يعني از اينکه چيني ها به واسطه پيشرفت ژاپن از خواب غفلت بيدار شوند، آن وقت دماغ فرنگي ها را بمالند، اين مسئله را تاخت و تاز جديدي از مغول مي خوانند. احمق ها نمي گويند که چيني ها و ژاپني ها کاري ازشان ساخته شود، در صورتي است که قبول تمدن کرده باشند. آن وقت چگونه تاخت و تاز مغول خواهد بود و اگر متمدن نشوند که نمي توانند از عهده فرنگي ها برآيند و اگر مي ترسند از اينکه مشرق زميني ها بيدار شوند و دست تعدي آن ها را از ممالک خود بکنند اين مساله در صورتي که امکان داشته باشد، حق است. تمام بهانه فرنگي ها در دست درازي به ممالک ما اين است که شما از عهده به کار بردن نعمت هاي طبيعي برنمي آييد و آن را حرام مي کنيد. پس ما بايد اين کار را صحيح بکنيم. پس اگر خود مشرق زميني ها اين کار را بکنند، فرنگي ها چه حق فضولي دارند. مقصود اين است که دنيا ميدان غارت است. فرنگي ها ميل ندارند، آسيايي ها بيدار شوند و دست غارت آن ها را ببندند."(173 و 172)
فروغي از جواني نگاهش به باخترزمين، نگاهي نه از روي دلباختگي که منتقدانه است: "مذکور شد که دو فوج ژاپني را روس ها تماما کشته اند. اگر راست باشد جاي تاسف است. وحشيگري بزرگي است. مزه دارد که فرنگي ها هر وقت حرکت رکيکي از غير مي بينند عالم را از فرياد وحشيگري پر مي کنند. بعد براي خودشان که موقع دست مي دهد، همان حرکت را به طور اشد مي کنند."(108)
 

EARTHQEEK

عضو جدید
فروغي اصلاح گرا
فروغي با باور به "الناس علي دين ملوکهم" به دنبال اصلاح از بالا بود و ايمان داشت که اگر سررشته داران اصلاح شوند، مردم نيز اصلاح مي شوند. او بسان يک جامعه شناس به دنبال چرايي پديده ها مي رود. به آن ها سطحي نمي نگرد و تلاش دارد با نقب زدن به عمق رود و مسائل را ريشه اي آسيب شناسي کند. با چنين نگاهي است که او مي نويسد: راست است که حالا اکثرا متقلبند، اما اولا چاره اي ندارند; زيرا که مي بينند از تقلب کارها بهتر پيش مي رود تا از درستي. ثانيا کسي از ايشان مواخذه نمي کند و خدمتي توقع ندارد و اگر بزرگان ما از زيردستان خود درستي بخواهند و جدا مواخذه کنند، من ضامن مي شوم که در مدت قليلي همه ايراني ها مردمان درستکاري بشوند. فروغي در کنش سياسي با رويگرداني از جريان هاي انقلابي به اصلاح اعتقاد داشت. "يکي نمي داند اين مردم چه مي خواهند. اگر متوقعند که کارها يک مرتبه درست شود، اين محال است."(245) وي همچنين در درازاي زندگي سياسي اش از منتقدان سرسخت جريان هاي توده گرا و به اصطلاح پوپوليسم بود. وي بر آن بود تا با بالابردن سطح آگاهي هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه، مردم را اندک اندک وارد عرصه کنش ورزي سياسي کند; چراکه باور داشت "در مملکت ما حرف هاي مهمل زود موثر مي شود و نتيجه مي دهد، اما حرف هاي حسابي به خرج هيچ کس نمي رود "(176) و اين تنها در جامعه اي مي تواند موثر باشد که مردمش به علت بي سوادي و نداشتن آگاهي، توان تميز درست از نادرست را ندارند. با چنين نگاهي است که کوششي عظيم در راستاي روشنگري و ارتقاي آگاهي مردم را به عينه در تمامي حيات فرهنگي و سياسي فروغي مشاهده مي کنيم.
 

EARTHQEEK

عضو جدید
سياست خارجي
فروغي با نگاهي واقع گرايانه بر اين باور است براي ماندن در عرصه سياست جهاني، بايد ايرانيان خودشان در انديشه ميهنشان باشند و سرنوشت ميهن شان را تسليم بازي هاي جهاني نکنند. "امشب با آقا (فروغي بزرگ) صحبت از جنگ ژاپن و روس بود و نتايج آن و عاقبت کار صحبت زياد شد. برادرم از من پرسيد نتيجه اين جنگ در صورت فتح يا شکست روس براي ما چه خواهد شد و کدام بهتر است؟ گفتم هيچکدام. هر دو بد است.
اگر روس غلبه کند، قدرتش بيشتر مي شود و در ضمن ما مقهورتر مي شويم. اگر مغلوب شود، چون پيشرفتش در شرق اقصي متوقف مي شود، احتمال دارد شرق متوسط يعني ايران و افغانستان را بيشتر مطمح نظر قرار دهد که از اين جا به درياي محيط برسد.
بنابراين ما خودمان اگر آدم نباشيم و نتوانيم از خود نگاه داري کنيم، عاقبت اين جنگ در هر حال براي ما بد است. الا اينکه شکست بخورد، موقتا به واسطه ضعفي که عارض او مي شود قدري ما راحت تر خواهيم بود. بهتر اين بود که اين جنگ واقع نشود و روس بي سر و صدا مقصودش به نحوي حاصل شود که بلکه حرصش قدري بنشيند.
اگرچه در آن صورت هم اگر ما خودمان به فکر حفظ خودمان نباشيم، باز مقهور خواهيم بود و حاصل اينکه من از خودمان مايوسم."(166)
 

EARTHQEEK

عضو جدید
مظفرالدين شاه
همانگونه که ذکر شد، اين يادداشت ها در روزگار سلطنت مظفرالدين شاه و دو سال پيش از مشروطه نوشته شده است. ذکري که از دربار مظفري آمده است، عرق شرم بر جبين هر ايراني مي نشاند. فروغي، حالات مظفرالدين شاه و اطرافيان وي را اينگونه ترسيم مي کند: "در دستگاه اين پادشاه هر کس تقرب دارد ... يا بايد از بابت جمال منظور شود يا قوادي کند يا مسخرگي يا همه اين کارها را با هم و آن ها که اجزاي خاص شاه هستند و در صميم دل او جا دارند در حضور او بايد با هم مفاعله کنند ... سبحان الله!
چه بگويم که شقاوت و نفسانيت و دنائت و رذالت انسان به چه درجه مي رسد. عمده تعجب من اين است که اين شاه با وجود متشکل بودن به شکل انسان، چرا اين طور از عقل و تميز و تصرف و خودداري و ساير صفات انسانيت بي بهره است. چيزها از او مي دانم که شخص متحير و مبهوت مي شود. دماغ اين مرد ابدا قوه کار ندارد. آنچه به او بگويند قبول مي کند. تصديق و تکذيب او از روي حرف ديگران است و آنچه به ذهن او راسخ کردند، ديگر بيرون نمي رود.
کساني که اطراف او را گرفته اند با آنکه داراي حالات سابق الذکر هستند در نظر او اعقل و اعدل و اکمل ناس مي باشند. ضعف حال و عقل او اين است که از رعد و برق مي ترسد و هر وقت هوا منقلب مي شود بايد سيد بحريني او را زير عباي خود گرفته ورد بخواند و رعد و برق را از او دور کند ... صحبت مجلس او تماما لغويات و شهوانيات است، به طورهاي رکيک و شنيع.
کساني که در خلوت او مي روند اطمينان ندارند که پاکدامن بيرون آيند. ... در سفر فرنگستان ... پول هايي که بي معني خرج کرده، عروسک و امثال آن خريده اند که معلوم است."(46 و 45)
محمدعلي ميرزاي
وليعهد (محمدعلي شاه آتي)

فروغي توصيفاتي که از محمدعلي ميرزاي وليعهد مي کند و هشداري که نسبت به او مي دهد با آنچه که از محمدعلي شاه به هنگام سلطنتش مي بينيم، هم خواني قريبي دارد. وي درباره او ذکر مي کند: "از قرار تقرير دکتر رنار، وليعهد اعتنايي به عوالم علمي و تربيتي ندارد. خدا رحم کند از وقتي که اين بدذات فراش منش به سلطنت برسد."(301) "... مذکور شد و سابق هم شنيده بودم که خيلي شيطنت دارد و بر کار مسلط است. اهل تبريز (وليعهدنشين) از او خوف زياد دارند. خفيه نويس بسيار دارد و به اندک ايرادي که به دست مي آورد، مردم را لخت مي کند."(216)
شوربختانه اين رذالت هاي تنها مختص پادشاهان قاجار نبوده است و آنگونه که از تاريخ برمي آيد و خاطرات تاج السلطنه (دختر ناصرالدين شاه) و فروغي نيز گواهي مي دهند: "پسرهاي شاه خصوصا شاهزادگان، عموما مردمان پست فطرت و فاسدالاخلاق و بي عقل و بي کله مي باشند"(226) و "عجب طائفه رذلي بوده اند، قاجاريه."(301)
جامعه ايران آن زمان
 

EARTHQEEK

عضو جدید
جامعه ايران آن زمان
فروغي از گسترش دروغ و ساير بدهنجاري هاي اجتماعي در ايران آن دوران گله مند است و مي نويسد: "نمي دانم مردم چه عشقي دارند به جعل اکاذيب. روزي نيست که يک خبر دروغ منتشر نکنند و حالا به هيچ چيزي اطمينان نيست."(258)
فروغي همچنين به ميوه استبداد در جامعه ايراني اشاره مي کند و مي نويسد: "وضع درويشي و مرشدبازي و عرفان و امثال آن نتيجه استبدادي است که در مشرق زمين بوده و هست."(181)
او همچنين نکات جالبي از فرهنگ عامه روزگار جواني اش بيان مي دارد، مانند: "در ولايات اطراف به خصوص آنجاها که مردم به حال ايلياتي هستند، شاهنامه خواندن مرسوم و شاهنامه خواني فن مخصوص است."(244) يا هنگامي که نوروز 1283 خورشيدي با محرم برابر شد، به گفته فروغي "امسال مردم به جاي عيد مبارکي، لعنت بر يزيد مي کنند."(203)
فروغي در آينه يادداشت هايش
آنگونه که از يادداشت هاي روزانه فروغي برمي آيد، او لحظه اي به بطالت نمي گذراند. يا مشغول تدريس است، يا مطالعه مي کند و اگر اين دو نيست، ترجمه مي کند، مي نويسد و در اين راه بر اين باور است که "شخص محقق هيچ منظوري نبايد داشته باشد، مگر کشف حقيقت، ولو اينکه مخالف ميل يا مصلحت باشد."(216) فروغي در عين حال بسان انسان هاي متعادل به تفريح نيز توجه ويژه اي دارد. ورزش مي کند، سه تار مي زند و با دوستانش به تئاتر مي رود.
مهم ترين لذت فروغي، خواندن است و بدين رو کتاب بسيار مي خرد. به گونه اي که "کتاب خريدن مرا خانه خراب کرده. کتاب خوب بسيار است و نمي توان از آنها دست برداشت. بضاعت هم به قدر کفايت نيست."(121)
او همچنين از مرگ ابائي ندارد: "فقط تاسفي که از مردن دارم از بابت همين است که دلم مي خواهد بدانم کار انسان به کجا مي رسد."(80)
 
بالا