مهدی فرجی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟


تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟



مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟



مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟



خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟



شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟



مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی فرجی

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم

دیگر به فکر همنفسی جز تو نیستم

عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد


وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم

بعد از چقدر اینطرف و آنطرف زدن


فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم

یک آسمان اگر چه برویم گشوده است


من راضیم که در قفسی جز تو نیستم

حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز


دیگر به فکر هیچکسی جز تو نیستم

مهدی فرجی


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم ( مهدی فرجی )

نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی
نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی
سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم
فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟
تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی
نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم
اگـــر منظورت اینها بود ... خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی فرجی





مهدی فرجی (زاده ۹ بهمن ۱۳۵۸ در کاشان) از شاعران امروز ایران است. او را می‌توان از جمله شاعران جوانی دانست که شعرش در پایان دهه هفتاد شکل گرفت و در آغاز دهه هشتاد به سرعت پیشرفت کرد و توانست خود را به عنوان یکی از شاعران دهه هشتاد به ثبت برساند. به عقیدهٔ بسیاری بعد از حسین منزوی (پدر غزل نیمایی) یکی از بزرگترین غزل‌سرایان ایران است.. کتاب «قرار نشد» با رسیدن به نوبت چاپ سوم در طول سه ماه رکوردی به نام مهدی فرجی ثبت کرد و همچنین به رکوردی جالب توجه در زمینه انتشار کتاب شعر در ایران دست یافت. از ویژگیهای شعر فرجی عاشقانگی، برخورداری شاعر و شعرش از گنجینه های ادبی عظیم قرون پیش و قدما - که ویژگی مهمی است و در بین شعرای جوان معاصر کم تر دیده می شود - تجربی و عینی بودن فضاها و توصیف های شاعر و تلفیق آن با فضاها و زبان روز است.


زندگی

مهدی فرجی متولد ۹ بهمن ۱۳۵۸ در کاشان است. وی تحصیلات خود را در کاشان گذرانید. از سال ۷۵ برای اولین بار آثارش به طور جدی در مطبوعات منتشر شدند. فرجی نخستین کتاب خود را در سال ۷۹ روانه بازار نشر کرد و در همان سال در کنگره شعر و قصه جوان کشور در هرمزگان برگزیده شد. کتاب قرار نشد در مدت یک هفته در سال ۱۳۹۲ به چاپ دوم رسید و رکوردی را به اسم مهدی فرجی ثبت کرد.

آثار


  • هزار اسم قلم خورده / نشر مرنجاب / ۱۳۷۹

  • و چشم‌های تو باران / انتشارات مرسل / ۱۳۸۱ (چاپ دوم)

  • روسری باد را تکان می‌داد / انتشارات مرسل / ۱۳۸۲ (چاپ چهارم)

  • ای تو راز روزهای انتظار / نشر صبح روشن / ۱۳۸۲

  • زیر چتر تو باران می‌آید / انتشارات شانی / ۱۳۸۶ (چاپ چهارم)

  • شب بی‌شعر / نشر تکا / ۱۳۸۶ (چاپ سوم)

  • میخانه بی‌خواب / انتشارات فصل پنجم / ۱۳۸۷ (چاپ ششم)

  • منم که می‌گذری / نشر فصل پنجم / ۱۳۹۱ (چاپ سوم)

  • آن روزها گفتم / نشر نیماژ / ۱۳۹۲

  • قرار نشد / نشر فصل پنجم / ۱۳۹۲ (چاپ سوم)

جایزه‌ها



  • برنده سیمرغ بلورین جشنواره بین المللی شعر فجر ۸۶
  • نفر سوم سومین جشنواره بین المللی شعر فجر ۸۷
  • مقام اول جشنواره سراسری شعر جوان کشور(زیر آسمان الوند)۸۲
  • مقام اول جشنواره سراسری شعر ایران ما ۸۴
  • مقام اول جشنواره شعر خلیج فارس ۸۴
  • برنده جایزه ادبی طهران



نمونه شعر

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شومآخ... تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کندیاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بریآسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم
آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تومی‌توانم مایهٔ گهگاه دلگرمی شوم
میل - میل توست اما بی تو باور کن که مندر هجوم بادهای سرد پرپر می‌شوم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


كفشهايم كجاست‌؟ می‌خواهم بی‌خبر راهیِ سفر بشوم‌
مدتی بی بهار طی بكنم دو سه پاييز دربدر بشوم‌

خسته‌ام از تو، از خودم‌، از ما؛ «ما» ضمير بعيدِ زندگی‌ام‌
دو نفر انفجار جمعيت است پس چه بهتر كه يك نفر بشوم‌


يك نفر در غبار سرگردان‌، يك نفر مثل برگ در طوفان‌
می‌روم گم شوم برای خودم‌، كم برای تو درد سر بشوم‌

حرفهای قشنگِ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم‌
آه خيلی از آن شكسته‌ترم كه عصای غم پدر بشوم‌


پدرم گفت‌: «دوستت دارم‌، پس دعا می‌كنم پدر نشوی»
مادرم بيشتر پشيمان كه از خدا خواست من پسر بشوم‌


داستانی شدم كه پايانش مثل يك عصر جمعه دلگير است‌
نيستم در حدود حوصله‌ها، پس چه بهتر كه مختصر بشوم‌


دورها قبر كوچكی دارم بی اتاق و حياط خلوت نيست
گاه‌گاهی سری بزن نگذار با تو از اين غريبه‌تر بشوم


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



نـه ... روبـه‌روی تـو بـازنـده‌انـد حـالا هــم
قــــمـاربـازتـریــــن مــــردهـای دنـــیـا هـــم

زمیــن زدم ورقـی را شـروع شـد بــــــــازی
ولی بـه قـصد- فـقط - رو به رو شدن با هم

اگـرچـه می‌دانستی، اگرچه می‌دیدم
در ایـن مـقـابله جـز بـاخـتن نـمی خـواهـم

طـنین قـهـقـهه ات در تـبسـمم مـی ریخت
هـجـــوم زلـزلـه ات در غـــرور گـهــگـــــاهـم

سیـاه و سـرخ گـره خـورده بـود و پـیدا بــود
جـنونِ دسـت تـو در تـک تـک ورق هــــا هم

در ایـن نـبرد ، فـقط بی بی دلـت کـافیست
بـرای کـشـتن پـنـجاه و یـک ورق بــا هـــــم

بـه دست داشتی آن قـدر دل که می لرزید
دل سـیــاه تـریـن بـرگــ هـای بــالا هــــــم.

. ◘

مـرا بـه بـاخـت کـشانـدی ولـی نـیـفـتــادم
بـه ایـن امـید کـه روز خـداست فــردا هـــم

شـروع مـی شود ایـن بــازی ِ تـمـام شده
اگـــرچـه رو بــکـــنی بــرگ آخــرت را هـــم


مهدی فرجی
میخانه ی بی خواب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من





چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من
اگر هنوز دلت هست ارزنی با من


تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من
تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من



مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود
اگر که می‌کنی آلوده دامنی با من


درون بطن تو از شعر نطفه می‌بندد
اگر به آب زدی یک زمان تنی با من


نگفته‌ام به تو الماس چشمهات چه کرد
شبی عمیق پیِ حفر معدنی با من



نپرس، کاشفِ پیر است و رازهای بزرگ
نگفتنی‌ست تهِ قصّه‌ی زنی با من


تلاطمِ چمدانِ معطلی با توست
هوای غم‌زده‌ی راه آهنی با من



دل عزیز! که سرگرم کشتنم هستی
چه کرده‌ام که تو اینقدر دشمنی با من!؟





مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من می‌روم جايی كه جای ديگری باشد




من می‌روم جايی كه جای ديگری باشد
از شانه‌های تو پناه بهتری باشد

زندان تاريك تو راه چاره‌ای دارد؟
پس من چطوری آمدم‌!؟ بايد دری باشد

يك عمر «صرف‌»ات كرده‌ام ديگر نخواهم كرد
غير از تو شايد مثل «رفتن‌» مصدری باشد

عيبی ندارد هرچه می‌خواهی ببارانم‌
بگذار اين پايان گريه آوری باشد

آنكه تمام هستی‌اش را سوخت پای تو
نگذاشتی يكبار مرد ديگری باشد

پرواز را از تخم چشمانم درآوردی
حالا چه فرقی می‌كند بال و پری باشد...


مهدی فرجی
آن روزها گفتم / نشر نیماژ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مى‌سوزم و دود مرا مى‌بلعى، آنگاه




مى‌سوزم و دود مرا مى‌بلعى، آنگاه
له مى کنى وقتى تمامم کرده‌باشى

حالا چطورى من حلالت کرده‌باشم
وقتى تو اين‌طورى حرامم کرده‌باشى!؟


مهدی فرجی
زير چتر تو باران مى‌آيد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی




وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی

بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی
چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی

من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!


مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزی آخر تو مرا شیخِ اجل می­خوانی




روزی آخر تو مرا شیخِ اجل می­خوانی
روز میلاد مرا روز غزل می­خوانی

شب به شب، بیت به بیتِ غزلیّاتم را
درِ گوشِ پسرت جای مَثَل می­خوانی

اگر اخبار نخواندی خبرِ مرگم را
شبی از پچ پچه ­ی اهل محل می­خوانی

باد، آموخته هر روز نوازش بکند
شاعری را که تو هرشب به جدَل می­خوانی

جادویی هست در این شعر که لذت نبری
بعد از این غیرِ من از هرکه غزل می­خوانی

مهدی فرجی
قرار نشد / انتشارات فصل پنجم
 

:)fatemeh

عضو جدید

پابند کفشهای سياه سفر نشو
يا دست کـم بخاطر من ديرتر برو

دارم نگاه مـی کنم و حرص مـی خــــورم
امشب قشنگ تر شده ای - بيشتر نشو

کاری نکن که بشکنی اما شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو

موضــــوع را عـوض بکنيم از خودت بگو -
به به مبارک است :دل خوش - لباس نو

دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچــه های سرد به آغوش گرم تو

هی پا به پا نکن که بگويم سفر به خير
مجبــــور نيستـــی بمانی ... ولــی نرو!


مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـسته‌ام اگـر نـمی‌پـرم قــبول کـن

ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمی‌شود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن

گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن

در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمی‌کـشم
بیــش از آ‌نـچه خـواستی نـمی‌پـرم،‌ قـبول کن

قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمی‌خورد
گــاه نامه می‌بـرم می‌آورم،‌ قــبـول کــن

گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بـی‌تـو من نه عاشقم، نه شاعـرم،‌ قبول کن

آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمی‌تـوانـم از تـو بـگذرم،‌ قـبول کن



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاری
هزار خوش دلی آکنده با خود آزاری

درست می شنوی؛ عاشقانه می گویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری

سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری

به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه ام از این جنون ادواری

اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری

دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم
چنین نبود گمانم به خویشتن داری

دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری

مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد
کسی که راه بیندازمش سوار نشد

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد

من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟

مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را

حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را

عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را

تو همانی که شبی پر هیجان می آیی
تا فراری دهی از پنجره ها سرما را

فال می گیرم و می خوانی و من می خندم
بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آغوش تو دنیای آن بیگانه خواهد شد
با دست شومش گیسوانت شانه خواهد شد

با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت
قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد

افسانه ی خوشبختی ات گمنام خواهد ماند
گمنامیِ بدبختی ام افسانه خواهد شد

پنهان شدی تا مثل «از ما بهتران»... آری_
کِرمی که خود را گم کند پروانه خواهد شد

هر شب که می پیچد به اندام تو همخوابت
از بوی من در بسترش دیوانه خواهد شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برای این منِ آواره مهلتی خوب است
قبول کن شبِ تهرانِ نکبتی خوب است

قرارمان سر "فرصت" که منتظر ماندن
برای آدم آواره فرصتی خوب است

چقدر قهوه ای اش دیدم و ندانستم
که از نگاه تو این شهر لعنتی خوب است

مرا به جرعه ای از چشمهات مهمان کن
که چای سبز برای سلامتی خوب است

تو پلک می زنی و پُتک می خورد به سرم
شکنجه کُش شدن از بمب ساعتی خوب است

تو کوه نیستی اما اگر خروش کنی
عبور سیل به این پر حرارتی خوب است

شب سرودن تو خستگی نمی فهمم
تراش دادن این سنگ قیمتی خوب است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابری خبر کن قاصد باران، پرستو جان!
عطری بیفشان بر حیاط خانه شب بو جان!

من میهمان دارم مبادا خاک برخیزد

حالا که وقت آبرو داری ست جارو جان!

اینقدر بی تابی نکن پیراهن نازم!

هی روی پیشانی نیا با شیطنت، مو جان!

وقتی تو می آیی در و دیوار می رقصند

انگار چیزی خورده باشد خانه بانو جان

عاشق شدن را داشتم از یاد می بردم

این شیر را بیدار کردی بچه آهو جان

در چشم هایت شیشه ی عمر مرا داری
وقتی که می بندیش دیگر مُرده ام… کو جان؟

کو جان که برخیزم؟ تو این سهراب را کُشتی

گیرم که روزی بازگردی نوش دارو جان!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
fagol دوستداران استاد مهدی سهیلی بیان تو مشاهير ايران 44

Similar threads

بالا