بیا ای بی وفای من
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من
شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی که ویران شد
برایت قصه ها دارم
تو امشب آخرین اشکم
به روی گونه می بینی
و امشب آخرین اندوه من مهمان توست
بیا نامهربان من
و امشب را کنار بستر تاریک من
شب زنده داری کن
چه شبهایی که من تا صبح
برایت گریه می کردم
و اندوهم همیشه
میهمان گوشه و سقف اتاقم بود
قلم بر روی کاغذ
لغزشی دشوار می پیمود
که من در وصف چشمانت
کلامی سهل بنویسم
درون شعر های من
همیشه نام و یادت بود
درون قصه های من
همیشه قهرمان بودی
ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر
تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من
درون قصه هایم ، قهرمان ها را
به خون خواهم کشید آخر
و دیگر شعرهایم بوی خون دارد
ببخش ای خاکی ِ خسته
اگر امشب به میل من
کنارم تا سحر بیدار ماندی
برای آخرین شب هم
ز چشمت عذر می خواهم
که امشب میزبان رنج من گشتی
" خداحافظ "