helya.azad
عضو جدید
دوش ميگفت كه فردا بدهم كام دلتز غیر میگریمو در خود فراریم
یک ان به روی ان تو چشمم گشوده شد...
![]()
سببي ساز خدايا كه پشيمان نشود
(د)
دوش ميگفت كه فردا بدهم كام دلتز غیر میگریمو در خود فراریم
یک ان به روی ان تو چشمم گشوده شد...
![]()
يارب اندر كنف سايه ي آن سرو بلند
گر من سوخته يكدم بنشينم چه شود
(د)
رندي آموز و كرم كن كه نه چندان هنرستدر بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
یا علی ازجمله طاعات راه
برگزین تو سایه ی خاص اله....
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
در من و ما سخت کردستی دو دست
هست این جمله خرابی از دو هست...
حضرت مولانا
درياب مرا چون رمقي هست كز اين بيشرندي آموز و كرم كن كه نه چندان هنرست
حيواني كه ننوشد مي و انسان نشود
(د)
ولي خداييش (ز) رو نگفتيا
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
رندي آموز و كرم كن كه نه چندان هنرست
حيواني كه ننوشد مي و انسان نشود
(د)
ولي خداييش (ز) رو نگفتيا
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداددرياب مرا چون رمقي هست كز اين بيش
سوداي محال است كه مهجور توان زيست
شما ز بیار ما میگیم... :دی
ما صلاح خويشتن در بينوايي ديدهايمرهاوی شد به نوروز عرب رام
به نوروز عجم برد از دل آرام...
حضرت مولوی...
شبتون رنگارنگ
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت استرهاوی شد به نوروز عرب رام
به نوروز عجم برد از دل آرام...
حضرت مولوی...
شبتون رنگارنگ
روز مرگم نفسي وعده ي ديدار بدهز بلد نیست اصلا زبونش به زو نمیچرخه...دی
اینم بگم که اسپم نشه...
داد خود از کس نیابم جز مگر
زانکه او از من به من نزدیکتر...
حضرت مولانا...
[FONT=tahoma, sans-serif]روی زمین خیل شیاطین گرفت [/FONT]ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
(م)
روز مرگم نفسي وعده ي ديدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
(ر)
بيستون كندن فرهاد نه كاريست شگفتروی زمین خیل شیاطین گرفت
شمع برافروز و سلیمان طلب
ای دل خاقانی مجروح خیز
اهل به دست آور و درمان طلب
بيستون كندن فرهاد نه كاريست شگفت
شور شيرين به سر هر كه فتد كوه كند
(د)
من ديگه ميرم لالا
شب خوش
در تنگناى حيرتم از نخوت رقيب | يا رب مباد آنكه گدا معتبر شود |
شبتون بخیر...
در تنگناى حيرتم از نخوت رقيب يا رب مباد آنكه گدا معتبر شود
درياب مرا چون رمقي هست كز اين بيش
سوداي محال است كه مهجور توان زيست
بر بوي يكي پرسش است اي عيسي جان ها
عمري چو من آشفته و رنجور توان زيست
بر آرزوي آب زلالي ز وصالت
در آتش هجران تو محرور توان زيست
دلربايي همه آن نيست كه عاشق بكشنددر عشق توام نصيحت و پند چه سود
زهرآب چشيدهام مرا قند چه سود
گويند مرا كه بند بر پاش نهيد
ديوانه دل است پام بر بند چه سود
شراب تلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورشدلرباي آب، شاد و شرمناك،
عشقبازي مي كند با جان خاك
خاك خشك تشنه دريا پرست،
زير بازي هاي باران مست مست
اين رود از هوش و آن آيد به هوش،
شاخه دست افشان و ريشه باده نوش
دل حافظ كه بديدار تو خوگر شده بودشب عاشقان بيدل چه شبي دراز باشد
تو بيا کز اول شب در صبح باز باشد
سعدی شیرازی
دگر ز منزل جانان سفر مكن درويششوخي مكن كه مرغ دل بيقرار من
سوداي دام عاشقي از سر به در نكرد
يارب آن زاهد خودبين كه بجز عيب نديدسلطان من خدا را زلفت شكست ما را
تا كى كند سياهى چندين دراز دستى
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | |
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
![]() |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | |
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
![]() |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |