دل که بیابان گرفت، چشم ندارد به راه/ سر که صراحی کشید گوش ندارد به پندعشق را خواهي كه تا پايان بري
بس كه بپسنديد بايد ناپسند
(د)
ديده را فايده آنست كه دلبر بينددل که بیابان گرفت، چسم ندارد به راه/ سر که صراحی کشید گوش ندارد به پند
ديده را فايده آنست كه دلبر بيند
ور نبيند چه بود فايده ي بينايي
(ي)
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنانیا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش/ میسپارم به تو از چشم حسود چمنش!
نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن/ توبت چه فایده دارد که نام شد!!شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
مست بگذشت و نظر بر من مسكين انداخت
گفت اي چشم و چراغ همه شيرين سخنان
(ن)
شمشاد خرامان کن آهنگ گلستان کن تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویییا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش/ میسپارم به تو از چشم حسود چمنش!
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدندنامم به عاشقی شد و گویند توبه کن/ توبت چه فایده دارد که نام شد!!
نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن/ توبت چه فایده دارد که نام شد!!
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
(د)
بازم كه دير كرديشمشاد خرامان کن آهنگ گلستان کن تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
(د)
در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضارا
شهر تبريز است و جان قربان جانان مي كنددر شکار بیشه ی جان باز باش
همچو خورشید جهان جانباز باش...
حضرت مولانا
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد/ وآبی از دیده میامد که زمین تر میشد!شهر تبريز است و جان قربان جانان مي كند
سرمه ي چشم از غبار كفش مهمان مي كند(د)
شهريار
بازم كه دير كردي
.
.
يك چند به كودكي به استاد شديم
يك چند ز استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
چون آب بر آمديم و چون باد شديم
(م)
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بوددوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد/ وآبی از دیده میامد که زمین تر میشد!
شهر تبريز است و جان قربان جانان مي كند
سرمه ي چشم از غبار كفش مهمان مي كند(د)
شهريار
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده/ جامه تر، خرقه و سجاده شراب آلودهدوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
(د)
ديشب صداي تيشه از بيستون نيامد
در جهان خاک ابر و اب بود
مظهر بخشایش وهاب بود....
حضرت مولانا ..
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود
تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
(د)
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده/ جامه تر، خرقه و سجاده شراب آلوده
دیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همی گوید ز ابدالیم بیش
حرف درویشان بدزدیه بسی
تا گمان اید که هست او خود کسی....
به به چه قشنگ گفته...
حضرت مولانا
هماي از دست اين عالم پر پرواز خود بگشود و در خورشيد و آتش سوختدیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همی گوید ز ابدالیم بیش
حرف درویشان بدزدیه بسی
تا گمان اید که هست او خود کسی....
به به چه قشنگ گفته...
حضرت مولانا
ديشب صداي تيشه از بيستون نيامد
شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
(د)
يار بي پرده از در و ديواردیر باید تا که سر ادمی
اشکارا گردد از بیش و کمی....
حضرت مولانا
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمـــــــــــــرده به فتـــــــوای من نمــاز کنــــید
حافظ
هماي از دست اين عالم پر پرواز خود بگشود و در خورشيد و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم همايم كن همايم كن
(ن)
ديدم به خواب خوش كه به دستم پياله بوددردها از مرگ می اید رسول
از رسولش رو مگردان ای فضول
هر که شیرین می زید او تلخ مرد
هر که او تن را پرستذ جان نبرد...
حضرت مولانا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |