و من انگار نهنگیوای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟ // ناله مستانه دلهای غم پرورد کو؟
که به دریا برش می گردانند
بی آن که بپرسند
چه می خواهی
بهار منصوری
و من انگار نهنگیوای از این افسرده گان فریاد اهل درد کو؟ // ناله مستانه دلهای غم پرورد کو؟
و من انگار نهنگی
که به دریا برش می گردانند
بی آن که بپرسند
چه می خواهی
بهار منصوری
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک تن و سفره و یک لقمه نان و مهربانی
میتوانستی تو هم در خاطرات من بمانی
میتوانستی تو هم سهمی بگیری از غم من
ای که در مفهوم رفتن دست خود را می تکانی
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر خاک شدیم
من و تو مثل دو تا خط می مونیممـا مست صبوحیم زمیخانه توحید
حاجت به می و خانه خمار نداریـم
وه که به حسرت عمر گرامی سر شدمن و تو مثل دو تا خط می مونیم
که تو یه دفترِ مشق اسیر شدیم
نرسیدیم به هم و آخرشم
تو همون دفترِ کهنه پیر شدیم
بی هم و کنارِ هم روزا گذشت
دستای من نرسید به دست تو
می دونیم که ما به هم نمی رسیم
مگه با شکست من ، شکست تو
.
.
.
" یغما گلرویی "
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر برشد و خاکستر شـد
آذر آتش
دردم از یار است و درمان نیز هم/دل فدای او شد و جان نیز هم
من همان به كه ازو نيك نگه دارم دل / | كه بدو نيك نديدست و ندارد نگهش |
من همان به كه ازو نيك نگه دارم دل / كه بدو نيك نديدست و ندارد نگهش
شـهریست پرکرشمه و حوران ز شش جهت
من همان به كه ازو نيك نگه دارم دل / كه بدو نيك نديدست و ندارد نگهـش
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست // بیشتر زین چه حکایت بکند غمازمشـهریست پرکرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ارنه خریدار هر ششـم
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست // بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسموی سپیــــــد کجا آیدت به کار
آنجا که بخت سیه روی می کند
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکنددارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست، دوستسرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند...
در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست، دوست
جز تو در عالم نخواهم ای بت عیّار، یار
ره دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابـت
يکي از ما که زنجيرش سبکتر بود،تو را که هرچه هست در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
تو را که هرچه هست در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
در مذهب ما باده حلال است ولیکنيکي از ما که زنجيرش سبکتر بود،
به جهد ما درودي گفت و بالا رفت.
خط پوشيده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
( و ما بيتاب)
لبش را با زبان تر کرد (ما نيز آنچنان کرديم)
و ساکت ماند.
اخوان ثالث
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
به روی تو ای سرو گل اندام حرام است
هـزار جهد نودم که سر عشق بپوشمتا کی به تمنای وصال تو یگانه/ اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
[FONT="]من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانمهـزار جهد نودم که سر عشق بپوشم
نبود بر سرآتش میسرم که نجوشـم
سعدی
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
اخوان ثالث
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید // یک جام دگر بگیر و من نتوانم
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است // دائم گرفته چون دل من روی ماهش استمـن چون تو روایت گر افسانه خویشم
باز ای به هم ای شاعر افسانه بگرییـم
تـو مـي تـوانـسـتـي تـاج سـرم بـاشـيماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است // دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم // جرس فریاد میدارد که بربندید محملهاتـو مـي تـوانـسـتـي تـاج سـرم بـاشـي
کـه انـگـار مـن پـادشـاه عـاشـقـان جـهـانـم ،
و تـو مـلـکـه ي رشـک بـرانـگـيـزِ شـعـرهـا . . .
چـه فـايـده .. ؛
حـالـا هـر دو آدم هـايـي مـعـمـولـي هـسـتـيـم . . .
کامران رسول زاده
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریستمرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم // جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |