روزی من میروم و میماند یک یادگاری...
یک یادگاری به اندازه
تمام رنجهایی که کشیدم و هیچکس همدرد نبود...
همه گلایه از غمگین بودن داشتند بیآن که بخواهند لحظهای
فقط لحظهای
بفهمند چیزی که به ظاهر میتپد دیگر قلب نیست،
نمادیاست از یک انسان که به ظاهر زندگی میکند...
احساسش که مُرد دیگر قلب نیست،تنها یک ماهیچهاست
که تو را سرپا نگه داشته است...
اما
دوست دارم همه در یاد داشتهباشند روزی که یادگاریه من هست و به آن فکر میکنند بدانند من به یاد همهیآنها هستم؛
وَ
تَه مانده احساسی که به هیچکس نَدادَم،
برای آنها نِگه داشتهام
که بیمنطق مرا دوس داشتند
حتی در قابی به وسعت یک دنیای مجازی...