سلام سارا جون.خدا پدرت رو بیامرزه. می دونم چه حالی داری.5، 6 سال پیش که این مشکل واسه منم به وجود اومد تا یکی دوسالی بدجوری حالم بد بود. هنوزم که هنوزه یه اتفاق کوچیک یه جرقه میشه تو ذهنم که باز همه چیز رو به یاد بیارم.بابام تو خونه و جلو چشمای خودم جون داد. به گمونم پدر تو هم همین جوری شده. سکته ی قلبی.
اما میدونی چیه؟ اگه این اتفاق نمی افتاد من هیچ وقت نمی فهمیدم که مرگ این قدر نزدیکه. همش فکر می کردم مرگ مال آدمای پیره. نمی فهمیدم لذت زندگی کردن ، نعمتیه که خدا بهمون داده. نمی فهمیدم که همون طور که داده ، می تونه پس بگیره.نمی فهمیدم که باید برای زندگیم دنبال معنی و مفهوم و هدف بگردم. میدونی؟ دونستن یه چیزیه. باور داشتن یه چیز دیگه. خیلی خوبه که آدم از لحظه لحظه ی عمرش استفاده کنه شاید دو دقیقه ی دیگه نباشه.ما آدما خیلی کوچیکیم. باید خودمون رو به اون منبع قدرت همیشگی و همیشه زنده متصل کنیم.باید ازش بخواهیم که بهمون صبر و تحمل بده و نذاره عمرمون رو به بطالت بگذرونیم.
اما میدونی چیه؟ اگه این اتفاق نمی افتاد من هیچ وقت نمی فهمیدم که مرگ این قدر نزدیکه. همش فکر می کردم مرگ مال آدمای پیره. نمی فهمیدم لذت زندگی کردن ، نعمتیه که خدا بهمون داده. نمی فهمیدم که همون طور که داده ، می تونه پس بگیره.نمی فهمیدم که باید برای زندگیم دنبال معنی و مفهوم و هدف بگردم. میدونی؟ دونستن یه چیزیه. باور داشتن یه چیز دیگه. خیلی خوبه که آدم از لحظه لحظه ی عمرش استفاده کنه شاید دو دقیقه ی دیگه نباشه.ما آدما خیلی کوچیکیم. باید خودمون رو به اون منبع قدرت همیشگی و همیشه زنده متصل کنیم.باید ازش بخواهیم که بهمون صبر و تحمل بده و نذاره عمرمون رو به بطالت بگذرونیم.