در من که ساکن می شوی
با تو قصری می شوم
که چلچراغ خواستن ات
از دور ِ عشق پیداست
عطر حضورت
چشم ماه را می زند
و سمفونی نفس هایت
پشت پنجره های آرزو
باران را به وجد می آورد
ملکۀ ذهنم که می شوی
رؤیاهای خفته را
بیدار می کنی
تپش های قلب من
هجای اسم تو می شود
و عروس خوشبختی
از کالسکۀ لبخندت
در من پیاده می شود !