گریزی نیست ...
همیشه بی آنکه بخواهی
اتفاق خودش را می اندازد
وسط زندگی ات !
بعد هم می رود
تو می مانی و اینهمه چه کنم ...
با ذهنی که مدام تکرار می کند:
"حالا که اتفاقی نیفتاده
دوست نداشت بماند، رفت...همین!"
حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !
می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...
به قول خودش
فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !
می روم با یک آرزو
کاش هیچ وقت نمی گفتم:
کاش ...
س.بارانی