میهن مشرقی
پسندها
423

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدایا به فرشتگانت بسپار که لحظه لحظه نیایش خویش ، دوستان مرا از یاد نبرند.

    خدا کند که جوانان زحقّ جدا نشوند
    به صحبت بد و بدخواه مبتلا نشوند
    سر عقيده خود پاى فشارند چو کوه
    بسان کاه زهر باد جابجا نشوند
    روز جوان مبارک
    قسمت اول
    حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه
    گفت : يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: دارم ميميرم
    گفتم: يعني چي؟
    گفت: یعنی دارم ميميرم ديگه
    گفتم: دکتر ديگه اي، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.
    گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بميرم، خدا کريم نيست؟
    فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گول ماليد سرش
    گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟
    گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم
    از خونه بيرون نميومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
    تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم،
    خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم،
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت،
    خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد
    با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتني ام و اونا انگار نه
    سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم
    قسمت دوم
    بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم
    ماشين عروس که ميديدم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم
    گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم
    مثل پير مردا برا همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم
    الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و ناز و خوردني شدم
    حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و قبول ميکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که يادگرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه
    آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر
    داشت ميرفت
    گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
    گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!
    يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
    گفت: بيمار نيستم!
    هم کفرم داشت در ميومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار ميشدم گفتم: پس چي؟
    گفت: فهميدم مردنيم،
    رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن: نه گفتم: خارج چي؟ و باز گفتند : نه!
    خلاصه ما رفتني هستيم کي ش فرقي داره مگه؟
    باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد
    حقایقی جالب از زندگی
    حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند
    حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند
    تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد
    یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند
    هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند
    تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی
    یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی
    وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود
    وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، کمی فکر کن، شاید این تو هستی که پشت به دنیا کرده‌ای
    همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن، وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشت
    وقتی دوستان فوق‌العاده‌ای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا