روز قیامت بود...
مردی را به جهنم میبردند...
مرد با هر قدم که میرفت بر میگرد و پشت سرش رو نگاه میکرد...
در بین راه ناگهان خدا به مامورانش فرمود:دست نگه دارید...
همه با تعجب پرسیدند:خدا جون چرا؟!
انگاه خدا فرمود:او در بین راه چند بار به عقب برگشت و مرا نگریست...
او از من انتظار بخشش داشت...
پس او را بخشیدم...