آرام باش
آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگى
گاهى درخشش آفتاب، برق و بوى نمک، ترشح شادمانى
گاهى هم فرو مىرویم، چشمهاىمان را مىبندیم، همه جا تاریکى است،
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون مىآوریم
و تلألوء آفتاب را مىبینیم
زیر بوتهئى از برف
که این دفعه
درست از جائى که تو دوست دارى طالع مىشود. "