عجب....! پس این فرنوش دروغ میگه! وای....
همش تو کلاس میگه: من با بچه های شیمی تهران شمال اینجوری کار میکنم اونجوری کار میکنم. خودشو با اینشتین اشتب گرفته! تمام بچه های دانشکده .... بارش میکنن. البته پشت سرش.
سلام فکر کنم این حسین اقا مشغول فراهم کردن مراسم و جشن عقد و عروسیه باهاش که حرف میزدم داشت پر در میاورد!میگم کجایی میگه دارم ماشین عروس گل میزنم به شما چیزی نگفته؟