مردان خدا پرده ی پندار دریدند/ یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هردست که دادند ازآن دست گرفتند/ هرنکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند/ یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در ِ کاشانه گشادند/ یک زمره به حسرت سر ِ انگشت گزیدند
جمعی به در ِ پیر خرابات خرابند/ قومی به بر شیخ مناجات مُریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد/ یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند!!
فریاد که در رهگذر آدم و خاکی/ بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند!!
همت طلب از باطن پیران سحرخیز/ زیرا که یکی را زد و عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی/ کز حق ببُریدند و به باطل گرویدند
چون خلق در آیینه به بازار حقیقت/ ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است/ کاین جامه به اندازه ی هرکس نبریدند
مرغان نظر باز ِ سبک سیر فروغی/ از دامگه خاک بر افلاک پریدند
( فروغی بسطامی!)