آواااتارشوووووووووووووو
بله بله ارامش میخوام
استاد که انگار رخت عروسی پوشیده بود عین آینه دق اومده بود سرجلسه
من طفلی و نازنازی هم که نصف مطالب رو نخونده بودم
اینقد چپ چپ و بد نگاش میکردم بهم لبخند میزد من اخم میکردم
سرمو مینداختم پایین میگفتم بترکی الاهی