یکی از زیبایی های زندگی لحظه ای است که با مداد خط اسکیس را شروع می کنم و تلخی لحظه ای است که یا ذهنم دیگر کفاف نمی دهد یا صفحه تاب سیاه شدن ندارد. هر چه این اسکیس را تمام کند بر ذهنم سنگینی می کند. درست مثل لبه های صخره ای ساحل یونان، راه های بی بازگشت کوهستان های نپال و شاید جایی که خورشید به حقیقت غروب می کرد. زندگی درست مثل معماری و کشیدن ایده ای تازه گاه مضحک و گاه پرشکوه است. در هر حال همیشه نقش ها و گفته هایی ناگفته باقی خواهند ماند. خط ها همه از روی فکر دقیق کشیده نمی شوند. گاه گوشه هایی از بازیگوشی هم چاشنی خط می شود. برگرد. پاک کردن خط، دورانداختن کاغذ و شروع اسکیس تازه و ... کدام راه حل توست؟