S
پسندها
104

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
    به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
    میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
    قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
    کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
    و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
    اینکه عشق تکیه کردن نیست
    و رفاقت، اطمینان خاطر
    و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
    و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
    و شکستهایت را خواهی پذیرفت
    سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
    با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
    و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
    که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
    تصاویر زیبایی از اسب

    جوان دیروز و مشکلی به نام تکنولوژی

    کی به خانه میروید؟؟؟
    ببخشید که نتونستم عید و بهتون تبریک بگم.سحر جان عیدت مبارک.بووووووووووووووسسسسسس
    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
    سرها در گریبان است
    كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
    نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
    كه ره تاریك و لغزان است
    وگر دست محبت سوی كسی یازی
    به اكراه آورد دست از بغل بیرون
    كه سرما سخت سوزان است
    نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك
    چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
    نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم
    ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟
    مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین
    هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
    دمت گرم و سرت خوش باد
    سلام عزیزم.
    مرسی تو خوبی؟
    قربونت برم از بس گلی منم خیلی دلم برات تنگ شده
    سحر خانم گل بيداري ! خوشحالم ه دوستي مثل تو دارم......
    سلام عسلم
    خوبی عزیزم
    دلم برات تنگ شده شدید
    کم میای اینجا؟کم پیدا شدی
    بازگشتن آرامم نمی کند
    حتا به شعر
    راه رفتن آرامم نمی‏کند
    که نخواست همگامم باشد آن دیگری
    اما چه بگویم
    وقتی زخم‏ها در شعرم متولد می‏شوند

    و اندامم در کلمات آرامش می‏یابند
    تار است کلماتی که به آن دلبسته‏ایم
    سرد‏ است روزهایی که در آن زندگی می‏کنیم
    و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم... موفق باشی...
    دور از این هیاهو
    دلم کویر می خواهد و
    تنهایی و سکوت و
    آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
    نه دیوار،
    نه در،
    نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
    نه پایی که در نوردد مرزهایم،
    نه قلبی که بشکند سکوتم،
    نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
    نه روحی که آویزانم شود.
    من باشم و
    تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
    و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست ! ! !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا