sama jooon

• 

  سایه خانم

• Feb 29, 2012

سلاااااام
چطوررری؟

• 

  masib

• Feb 29, 2012

• 

  yoolia

• Feb 29, 2012

• 

  dordoone

• Feb 29, 2012

[IMG] [IMG] [IMG] [IMG] [IMG] [IMG] [IMG]

• 

  سایه خانم

• Feb 28, 2012

جدیدا نمیبینمت. کجایییی

• 

  memmar

• Feb 28, 2012

• 

  Mute

• Feb 28, 2012

دســــــــــــــــــتت درد نکنه.

• 

  behnam.95

• Feb 28, 2012

آره..سرم خيلي شلوغه..

پروف آتشي چيز ديگه ايي هستش...پروف تو در مقابل پروف من بوقههههههه

• 

  Mute

• Feb 28, 2012

عمه کلی گشتم پیداش نکردم.
الآن میخوام سرچ بزنم.

• 

  behnam.95

• Feb 28, 2012

الهي آمين

چه پروف قشنگي

• 

  Mute

• Feb 28, 2012

چشم عمه.

• 

  Mute

• Feb 28, 2012

عمه شما صاحب پاتوقین نمیرین یه صفایی بهش بدین؟
الآن فکر کنم یه 1 ماهی باشه که هیچکی پاشو اونجا نذاشته... .

• 

  Mute

• Feb 28, 2012

سلاااام عمه.

• 

  sara.hoseini90

• Feb 28, 2012

مرسیی عمه جووون.
ووووو یه بوس محکم.

• 

  sara.hoseini90

• Feb 28, 2012

سلام عمه جونییی.

• 

  Relampago

• Feb 28, 2012

• 

  Relampago

• Feb 28, 2012

...........ایول دمت گرم باحال بود

• 

  masib

• Feb 28, 2012

عزیزم فعلا ...
ببخشید اگه ناراحتت کردم.
بوووووس,دوست دارم.

• 

  masib

• Feb 28, 2012

باشه عزیزم قربونت بشم....

• 

  masib

• Feb 28, 2012

خاطره ای در من جاری ست
خاطره ای چون شیرینی یک لبخند
یا تلخی یک اشک
چون پاکی یک بوسه
یا گناهی آلوده

لحظه ها رفتند..
لحظه ای کوتاه چون عبور یک باد
عمیق چون سکوت یک دشت
لحظه ای کوتاه ... برای یک نگاه ... برای یک قدم
چگونه لحظه ها را با عبور خود نبردم؟

و من در زیر سایه ی افسوسی بی حاصل
در سکوتی پی در پی
خواهم مرد!

• 

  Relampago

• Feb 28, 2012

• 

  masib

• Feb 28, 2012

آجی خودمم داغونم خودمم گریه میکنم اما گریه های من بی صدا هست از داخل داغونم میکنه.
شرمنده...

• 

  masib

• Feb 28, 2012

هر چه

افتاب عمرم
بالاتر می اید
دیوار زندگی ام
کوتاه تر می شود
تا تو
برای دوستت دارم نگفتن هایت
دیواری کوتاه تر از من ‍‍پیدا نکنی . . . ...

• 

  **زهره**

• Feb 28, 2012

من دیگه برم.خیلی وقته اینجام.
قربونت برم.لطف داری.

واسم دعا یادت نره.

• 

  Relampago

• Feb 28, 2012

• 

  masib

• Feb 28, 2012

چه ساده میتوان،غم بود...
چه آسان میتوان،شعر بود...
چه آسوده میخوابد،پلکهایم...
چه آرام میریزد، اشکهایم...
به آن حس قشنگ گل،غبطه میخوردم...
به آن آزادی بلبل،به آن پرواز پروانه،غبطه میخوردم...
بیداریت، جیرجیرک شبها،چه زيبا بود...
خاموشیت،صدای تنها،چه نالان بود...
چه درد آلود مینالید در این شبها،دل خستت...
چه آهسته ،می آمد ،نفسهایت...
چه تنهایی،در این شبها،سنگین بود...
چه بیداری در این شبها،کوتاه بود...
چه زيبا ناله میکردی،چه زيبا شعر میخواندی...

• 

  masib

• Feb 28, 2012

من وقتی دلم تنگ میشود
هیچ نمی گویم...
وقتی نفسهایم کوتاه ...
آرام اسمت را بر زبان می آورم
این برای من کافیست...
درود بر تو چه زيبا افلاطونی شدی...

• 

  **زهره**

• Feb 28, 2012

سلام عزیزم.ممنون.تو خوبی؟

• 

  masib

• Feb 28, 2012

عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت ... ...

• 

  masib

• Feb 28, 2012

قربونه آجی گلم بششششششششششششششم من