sey
پسندها
272

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پنجره را باز کن
    و از این هوای بارانی لذت ببر...
    خوشبختانه باران ارث پدر هیچ کس نیست!
    روزهاست که از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد!
    اگر باران بند آید، از این خانه می روم...
    سقف آرزوهایت را تاجایی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن بیاویزی!
    سلام
    با عرض قبولی طاعات و عبادات
    یه سری مطالب در مورد بررسی اثر سوپر جاذب روی آفتابگردان میخواستم
    ممنون میشم کمک کنید
    در سرزمين غربت ، مردن چه سود دارد ؟
    با مردمان بي دل گفتن چه سود دارد ؟
    با آسمان خسته ، با ابر دل شکسته ،
    با درد ريشه بسته ، رستن چه سود دارد ؟
    بودم به عشق ياران ، عمري در اين بيابان ،
    وقتي که دلبري نيست ، ماندن چه سود دارد؟
    با اين همه گلايه ، با همه اين شکايت
    سنگ صبور اگر نيست ، گفتن چه سود دارد ،
    اين کوهسار سنگي ، باغچه هاي رنگي
    وقتي شقايقي نيست ، ديدن چه سود دارد ؟؟؟
    ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ﻧﮕﺎﻩ

    ﺳﺮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﮔﺮﻡ ﻓﺮﯾﺒﺖ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ

    ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ

    ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﮔﺮﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﻭ

    ﻧﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻣﯿﺪﻫﺪ

    ﺍﺯ ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ

    ﻫﺎ ﻓﺮﯾﺒﺖ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ

    ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ

    ﺍﺯ ﺳﺮﺩﯼ ﭼﻨﺪﺵ ﺁﻭﺭ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ

    ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﺸﺎﺭﺩ

    ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ

    ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺭ ﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ

    ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ

    ﭘﺮﯾﺪﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ

    ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻨﻔﻮﺭ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎﺕ

    ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ

    ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺘﯽ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ

    ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ

    ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺷـــﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ

    ﮐﻨﻢ!
    تنهایم،...
    اما دلتنگ آغوشی نیستم...
    خسته ام...
    ولی به تکیه گاهی نمی اندیشم...
    چشمهایم تر هستند و قرمز
    ولی رازی ندارم...
    چون مدتهاست که کسی را "خیلی" دوست ندارم!
    مبحث زمان ها
    سری اول#185
    سری دوم#187
    سری سوم#191
    توضیحات#193
    فرا رسیدن سال نو همیشه نوید بخش افکار نو، کردار نو و تصمیم های نو برای آینده است. آینده ای که همه امید داریم بهتر از گذشته باشد. در سال نو، ۳۶۵ روز سلامتی، شادی، پیروزی، مهر و دوستی و عشق را برای شما آرزومندم.
    11ماه گذشت... بعضیا دلشون شکست.. بعضیا دل شکوندن... خیلیا عاشق شدن... خیلیا تنها... خیلیا از بینمون رفتن.. خیلیا بینمون اومدن.. گریه کردیم و خندیدیم.. زندگی برخلاف ارزوهامون گذشت... تفریبا7روز مونده؛7 روز از اون همه خاطره.. ارزو دارم نوروزی که پیش رو داری؛آغاز روز هایی باشد که ارزو داری...
    :que:
    تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
    دیدن گریه ی تمساح محال است عزیز !
    تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
    قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز
    پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
    بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !
    ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
    فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز
    :que:
    اولین نوک مدادم با لبِ میزم شکست
    در نخستین روز درس و مهرِ پاییزم شکست

    داشتم مشق شبم را می نوشتم هم شکست
    با دو دندان تراشم خورد شد کم کم شکست

    از مداد قد بلندم پاک کن ماند و شبم
    آمدم از اول چشمم نوشتم تا لبم

    اولین نقاشی ام یک خانه ی زیبا نبود
    در کنارش باغ سیب و ساحل و دریا نبود

    اولین نقاشی ام یک کودک آواره بود
    کودک آواره تصویر منِ بی چاره بود

    کودک آواره من بودم، منِ در حادثه
    دانش آموزِ کلاس دوم بی مدرسه

    آرزومندِ دویدن در خیابان نشاط
    دانش آموز دبستان های بی سقف و حیاط

    بچه ی در حسرت شهر و خیابان؛غربتی
    قهرمان کوچک دو در بیابان؛ پاپتی

    کیف من جای مدادِشمعی و این ها نداشت
    دفتر نقاشی من چشمه و دریا نداشت

    با ادب بودند و روشن، مثل شعر و ماهِ شب
    بچه های مهربان و خوب ِ فرهنگ و ادب

    دوستانم با کبوتر هم کلاسی می شدند
    قهرمان داستان های حماسی می شدند
    :que:
    آه حالا بعضی از آن مهربانان نیستند
    هم کلاسی های دوران دبستان نیستند

    بعضی از آن همکلاسی های خوبم غایب اند
    در کنارم زیرچترم زیر باران نیستند

    بچه های کوچکِ کوه و بیابان رفته اند
    آرزومندانِ دیروزِ خیابان نیستند

    دانش آموزان دیروز کلاس و مدرسه
    آن پرستوهای شهر آبدانان نیستند

    من عبور میگ ها را می شمردم،او شهید
    این ریاضی ها که مال کودکستان نیستند

    زنگ زخم و درس سخت خون و آتش داشتیم
    تیر و ترکش امتحانات دبستان نیستند

    یک طرف بی توپ بازی یک طرف از توپ،ترس
    این جراحت ها برای کودک آسان نیستند

    آخر این قصه را از حاضران نه، غایبان
    باید از آنها شنید اما شهیدان نیستند.
    :que:
    تو يك پيامك خوبي،پر از سلام و اميد
    شبيه واژه ي "آمد" شبيه فعل "رسيد"

    تو عاشقانه ترين، شعر شعرهاي مني!
    همان كه قافيه اش"عيد" بود و "مي خنديد"

    همان غزل كه برايت هميشه مي خواندم
    براي روز تولد،كنار سفره ي عيد

    تو هيچ وقت قديمي نمي شوي تو نويي!
    هميشه تازه تريني! شبيه سال جديد،

    كه با بهار مي آيد بهار رنگارنگ
    پر از بنفشه و گُل هاي زرد و سرخ و سفيد
    :que:
    دانش آموزان شهرک های رنجیم
    ابتدایی های سال شصت و پنجیم

    با تفنگ و تیر و ترکش هم کلاسیم
    تانک های واقعی را می شناسیم

    تانک ها؛ دزدند،نامردند،دودند
    تانک ها؛ چرخ مرا از من ربودند

    تانک ها، برچرخ خوبم راه بستند
    پیش چشمان خودم آن را شکستند

    هم نشین آتش و خمپاره بودیم
    بچه هایی کوچک و آواره بودیم

    تاب ما، در چرخش اندوه ها بود
    بر درختان بلوط کوه ها بود

    ماهی آواره در هر رود بودیم
    روی قلاب فشنگ و دود بودیم

    بین ما و خانه ها، دیوارها بود
    منزل ما، در گلوی غارها بود

    توپ ها، ما را به آتش می کشاندند
    توپ ها، خواب از سر ما می پراندند

    تو پ ها، تو پ علی را پاره کردند
    توپ ها، تیم مرا آواره کردند

    بمب، اسماعیل و ابراهیم را برد
    پنجه ی دروازه بان تیم را برد
    :que:
    از صدای پای شان بیدار بودیم
    ما چه قدر از بمب ها بی زار بودیم

    بمب ها، ما را به زور از ما بریدند
    ما تمام کودکی هامان شهیدند

    جنگ،بخت کودکان را خواب می کرد
    بستنی های حسن را آب می کرد

    بمب، در ویران گری کولاک می کرد
    سکه های قلکم را خاک می کرد

    عاقبت بابابزرگم، بی نمد مرد
    بی عصاو بی چپق، با حال بد مرد

    کم کَمَک مادربزرگم، کور می شد
    از مَتَل ها،نوه هایش دور می شد

    ساک بابا؛ بی عروسک بود، وا بود
    ساک بابا، روی دوش سنگ ها بود

    مادرم، هی هیمه ها را جمع می کرد
    مادرم، خود را برایم شمع می کرد

    نور می شد روی دفترهای درسم
    مادرم، فانوس می شد تا نترسم

    ترس در من، پلک می زد، تاب می خورد
    از صدای گرگ ها خوابم نمی برد
    :que:
    گرم بازی با فشنگ و دود بودیم
    ما برای جنگ کردن، زود بودیم

    بمب ها؛ خرسند،شیطان اند،گرگند
    دیوهای قصه ی مادربزرگند

    در زمین های پدر، بختک کمین زد
    جای گندم، مین جوانه در زمین زد

    مین، لباسم نیست،کفشم نیست،درد است
    با تمام خاطراتم در نبرد است

    من خودم دیدم که گله روی مین رفت
    پای چوپان قبيله، روی مین رفت

    مین به جای سیب و گندم می نشیند
    در کمین پای مردم می نشیند
    وقتی همه چبز خوب است، می ترسم
    من به لنگیدن یک جای کار عادت دارم!
    من و جنگ(ادامه)
    من چرا مدرسه ی کودکیم یادم نیست
    چیزی از خانه ی آلونکی ام یادم نیست

    پس چرا دفتر نقاشی من خانه نداشت
    باغی از شاپرک و غنچه و پروانه نداشت

    پس من و کودکی و سهم عروسک ها چه؟
    من به دنیای بد حمله ی موشک ها چه

    من هنوز از پدرم در شب مین می ترسم
    از کشاورزی او روی زمین می ترسم

    تو که یک چادر صد تکه کلاست نشده ست
    تو که یک گونی جا کاه لباست نشده ست

    تو اگر بچه ی ایلام شوی می فهمی
    روی شنزار بیابان بدوی می فهمی
    :que:

    من و جنگ1
    من که رزمنده نبودم من فقط آواره بودم
    داستان کودکی رنجیده و بیچاره بودم

    بی خبر از پازل و سرگرمی و طیاره بودم
    من خودم سرگرمی نارنجک و خمپاره بودم

    هشت سالم بود با بابا بزرگم می نشستم
    با دودست کوچکم گردو برایش می شکستم

    من صدو یک دانه ی تسبیح او را حفظ بودم
    در هوای خفه ای هشتاد ساله پر گشودم

    من خدای بازو بسته کردن هر ژسه بودم
    من دو چشم تیزبین حضرت قناسه بودم

    آن قدر در قسمت میدان مین ها لیز خوردم
    آن قدر تیر از کنارم رد شده اما نمردم

    آن قدر دیدم برای جنگ کردن زود بودند
    آن قدر گنجشک دیدم جای شاهین پر گشودند

    من که رزمنده نبودم من فقط رزمنده ماندم
    در حواس پرت جبهه اتفاقی زنده ماندم
    سوت بایان بزنید!
    صداقت من حریف هرزگی این زمانه نمی شود.
    قبول کردم"باخت" را!
    باز باران
    با ترانه
    می خورد بر بام خانه
    خانه ام کو؟
    خانه ات کو؟
    آن دل دیوانه ات کو؟
    روزهای کودکی کو؟
    فصل خوب سادگی کو؟
    یادت اید روز باران؟
    گردش یک روز دیرین؟
    بس چه شد دیگر، کجا رفت؟
    خاطرات خوب و رنگین،
    در بس آن کوی بن بست،
    در دل تو آرزو هست؟...
    کودک خوشحال دیروز
    غرق در غم های امروز!!!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا