GAME_OVER
پسندها
5,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

    نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد

    شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

    کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟

    چه می‌کنی اگر او را که خواستی یک عمر

    به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...

    رها کنی، برود، از دلت جدا باشد

    به آنکه دوست‌ترش داشته ... به آن برسد

    رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

    خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

    گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری

    که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

    خدا کند که ... نه! نفرین نمی‌کنم که مباد

    به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

    خدا کند فقط این عشق از سرم برود

    خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
    دل گرفتن می دونی چیه ؟ نمی دونم چرا امشب بد جور دلم گرفته؟
    ماه بالای سر آبادی است

    اهل ابادی در خواب است

    باغ همسایه چراغش روشن،

    من چراغم خاموش

    ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب كوزه آب

    غوك ها می خوانند

    مرغ حق هم گاهی

    كوه نزدیك است، پشت افراها، سنجد ها

    و بیابان پیداست

    سنگ ها پیدا نیست، گلچهه ها پیدا نیست

    سایه ها یی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست

    نیمه شب بباید باشد

    دب اكبر آن است، دو وجب بالاتراز بام

    آسمان آبی نیست، روز ابی بود

    یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم

    یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بز ها بردارم،

    طرحی از جارو ها، سایه ها شان در آب

    یاد من باشد , هر چه پروانه كه می افتد در آب , زود از آب

    درآورم

    یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم
    راستی به البوم من یه سری بزن شاید خوشت بیاد؟ به قول شما دی
    سلام
    چرا فکر کردی پسرم ؟
    نه دوست عزیز اشتباه کردی.
    من پسر هستم با اجازه شما
    سلام دوست عزیز .
    این عکس اوارتا رو برا رد گم کردن گذاشتم
    بهد یه سوال این کلمه دی معنیش چیه متوجه نمی شم ؟
    ااااا.آفرین کله پاچه خور....باشه...شنبه خوبه.....:smile:
    بریم ببینیم ماهی گیرمون میاد...:cool:
    بستنیتو فعلا بخور....:biggrin::gol:
    ااا. هستی هنوز تو؟
    ندیدمت....جمعه با دوستم میریم دریاچه لار...جای قشنگیه....ماهی هم داره
    حالا شاید سحر جمعه اومدم وشما رو بردم کوه....یه جای خوشگل....
    اما بعد کوه کله پاچه ای...میچسبه....نه بستنی
    حالا بیا پیش پیش...بستنیاتو بخور تا جمعه...کله پاچه و کوه....
    بین چه بابا بزرگ خوبیم
    برو واسه دوستات بتعریف......:دی
    خب این به نظر من خوشمزه تره....من عاشق اینم....یه جا تو تهرون داره ...منم مشتریشم

    خب پس خدا رو شکر خوبی....
    ممنون...چه کنیم دیگه....گفتیم واسه دل نوه کاری کرده باشیم...
    چشم شیرینی هم میدیم.....
    علیکم السلام
    به به نوه گل.....کجا بودی نبودی
    خوشیم به لطف خدا
    شما چطوری؟
    آن روزها فانوسی داشتم
    جاده ای بی انتها
    مسیری به باریکی نور
    به سیاهی سحر!
    به بلندای بهار
    آن روزها، شب من فانوس بود
    زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد.

    سبزه ها در بهار می رقصند

    من در کنار تو به آرامش می رسم،

    و آنجا که هیچ کس به یاد ما نیست ،

    تو را عاشقانه می بوسم،

    تا با گرمی نفسهایم ،

    به لبانت جان دهم و با گرمی نفسهایت،

    جانی دوباره می گیرم.

    دوستت دارم،

    با همه هستی خود ای هستی من دوستت دارم.

    و هزاران بار خواهم گفت که :

    من دوستت دارم.
    حالا واقعن این متن رو می خونی
    من واقعن با این متنا زندگی می کنم
    تا قیامت من میگم بهم نگاه کن
    تو میگی که جون فدا کن
    من میگم چشمات قشنگه
    تو میگی دنیا دو رنگه
    من میگم دلم اسیره
    تو میگی که خیلی دیره
    من میگم چشمات و وکن
    تو میگی من و رها کن
    من میگم قلبم رو نشکن
    تو میگی من می شکنم من ؟
    من میگم دلم رو بردی
    تو میگی به من سپردی ؟
    من میگم دلم شکسته است
    تو میگی خوب میشه خسته است
    من میگم بمون همیشه
    تو میگی ببین نمی شه
    من میگم تنهام می ذاری
    تو میگی طاقت نداری
    من میگم تنهایی سخته
    تو میگی این دست بخته
    من میگم خدا به همرات
    تو میگی چه تلخه حرفات
    من میگم که تا قیامت
    برو زیبا به سلامت
    من میگم خدا به همرات
    تو میگی چه تلخه حرفات
    من میگم که تا قیامت
    برو زیبا به سلامت
    عشق خیالی


    چشم او بارانی است
    غم او پنهانی است

    میزند گه گاهی
    قدمی در دل شب
    و چه می گوید با خود؟
    در خیالش نقشه هایی جاریست
    زیر لب می خواند
    شعر نیمایی را
    ((آی آدمها))
    می نشیند روی یک سیمان سردی
    و رگبار اشک
    می خورد بر دل آن عشق محال
    چنان افکار افکار به هم دوخته است
    که نمی داند کسی آنجا هست
    فکر آن عشق محال
    یاد آن شاعر دیرینه ی نو
    عشق آن لاله ی سرخ
    که لب هم ناورد
    چه غریبانه کنارش هستند
    و غمی جانسوز

    در کمین گاه هجوم
    تا کند یورشی از جنس خیال
    بر دل بیمارش
    که چنان رفت که من....
    و دوباره اشکش
    می خورد بر دل آن عشق
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا