گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق...
از جان ِ من آغوش ِ تب دارت چه میخاهد؟
خط ِ دو ابروی ِ قلمکــــــارت چه میخاهد؟
در فکر ِ چیدن نیستم، اصـــرار یعنی چه؟
لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخاهد؟
کمتر بریز از پلک های ِ خود شراب ِ ناب
چشمان ِ مست ِ دلبری وارت چه میخاهد؟
دورم نرقصــــــان دامن ِ پروانه بافــــت را
پیراهـــن ِ گیپــــور...
تو حتی در خیالاتی که میبافم نمی آیی
همیشه کار دستم داده این واقع گرایی ها
دعا کردم,دعا با شاخه ی رز مانده در دستم
تورا از دست خواهم داد با این بی خدایی ها
می گویند: ساده می نویسی...
از من می خواهند به نوشته هایم شاخ و برگ دهم...
آنها گناهی ندارند، نمی دانند که دیگر کار ما از شاخ و برگ گذشته است...!
مهم ریشه بود که تیشه خورد...
نگاه کن
چه درویشانه سفره دل با تو گشودم
به هرجایی که بودی
عاشقانه
همراه تو بودم
مرغ عشق در قفس بود و من
کنج ویرانه تنهایی
حسادتی به سراغم آمد
به وسعت
یک قفس مرغ عشق ...
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟
گفت آغازش سراسر بندگیست!
گفتمش پایان آن را بگو ؟
گفت پایانش همه شرمندگیست!
گفتمش درمان دردم را بگو؟
گفت درمانی ندارد ٬ بی وفاست!
گفتمش یک اندکی تسکین آن ؟
گفت تسکینش همه سوز و فناست!..
یه روز خوب میاد بی بهونه … آروم آروم تو خنده جا میمونه
یه حرفایی داریم شنیدنیه … یه حسـایی داریم نگفتنیه
دنیای ما مثل هندوونست … یه تیکه ای که جاش تو خنده وونست
همه آدما هم دونه هاشن … میتونن با یه بشکن از جا پاشن
دنیای ما اندازه ی هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم
من روزها تا ظهر میخوابم
من هرشب تا صبح بیدارم
دنیای ما اندازه ی هم نیست
من خیلی وقتا ساکتم، سردم
وقتی که میرم تو خودم شاید
پاییز سال بعد برگردم
دنیای ما اندازه ی هم نیست
می بوسمت اما نمی مونم
تو دائم از آینده می پرسی
من حال فردامم نمی دونم
تو فکر...