سرگذشت عشق یک بچه (عکس های طنز)
.
من سرم توی کار خودم بود
بعد یه روز یه نفرو دیدم
اون این شکلی بود
ما اوقات خوبی با هم داشتیم
من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم
ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم
وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه...